آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

مهمونی + درست کردن حلوا با کمک آرمین

سلام به همه زندگی مامان                                                                                  این روزا خیلی خیلی شیرین شدی مثل عسلی میخوام بخورمت  تقریبا خیلی کلمات رو میگی البته نه خیلی درست ولی تلاشتو میکنی و هرچی ما میگیم زودی میخوای تکرارش کنی  حرف زدنت به مامانت رفته  البته فک کنم من زودتر حرف زدم  استاد ادا دراوردنی   یه روز صبح که بیدار شدیم دستام گرفتم به صورتم  و بهت نگاه کردم و ...
4 آذر 1392

محرم 92

سلام عزیزدلم آرمین مامان این روزا خدارو شکر خیلی خوب هستی.قند و شکلاتی                                                                       دیروز صبح آقاجون و مامان جون اومدن دنبالت چون میخواستن مامان بزرگم و دایی رو ببرن ایستگاه قطار که برن تهران و شما هم واسه خودت قطار ببینی و صفا کنی.  تا بهت گفتم واسه چی دارن میان دنبالت کلی ذوق کردی  خوشبختانه قطار هم چون موقع نماز بود یه ربع ساعتی ایستاده بوده و شما سوار میشی و کلی عشق و حال آقاجون هم بدنبال شما ...
15 آبان 1392

شهریور 92

سلام به قند عسل مامان این مدت که مامان و آقاجون نیستن خیلی اذیت شدیم وقتی میرفتیم خونشون دنبالشون میگشتی  همه جا رو که گشتی میومدی پیشم با دستات اشاره میدادی و میگفتی نی یعنی نیستن   منم هر روز کلافه و بی حوصله بودم واقعا خسته شدیم هوا هم بدجوری شرجی و گرم بود که نمیشد بیرون رفت ولی با این حال سعی میکردم تو اذیت نشی و ترانه میزاشتیم و دو تایی میرقصیدیم  تا لب تاپ روشن میشه میگی بغلم کن بعد اشاره به لب تاب که ترانه منو بزار  ( ترانه منصور و جمشید بنام ناز مکن. خودتم میری 2 تا از لباساتو میاری که کردی برقصی) هرچی خواهش میکنم تو ترانتو گوش کن منم به کارم برسم قبول نمیکنی میگی بلند شو باهام برقص &nb...
27 شهريور 1392

احوالات ما

سلام به خوانندهای وبلاگ ما پسرم قند عسلم سلام .این مدت که من سرکار بودم تو پیش مامان جون و آقاجون صفا میکردی البته این ترم خیلی خوب بود زودی میومدم پیشت اکثر روزا ماشین گردی میکردید و تا آقاجون پیدا میشد میخوای بشینی سرجاش و رانندگی کنی بوقم که یاد گرفتی بزنی یه روز بابابزرگ مامان مریض بود با آقاجون اینا بردیمش دکتر من فکر میکردم زودی کارشون تموم میشه ولی خیلی توی مطب معطل شدیم اونجا خیلی سرو صدا میکردی و به همه نگاه میکردی لبخند میزدی یه عکس روی دیوار که علامت سکوت داشت رو نشونت دادم و گفتم میگه ساکت تو هم به همه انگشتتو که گذاشته بودی روی دماغت رو نشون میدادی و میگفتی سسس جالب این بود که به همه میگفتی ساکت ولی خودت فقط حرف میز...
9 شهريور 1392

ادای مامان

سلام به پسرم همه کسم سلام به دوستان.عید همه مبارک باشه.نماز و روزتون قبول. روز چهار شنبه صبح با هم رفتیم تا حقوق مامان رو بگیریم. با خوشرویی با مدیر دست دادی بعد یه جا بند نبودی تا خانم مدیر هم بلند شد رفتی تا روی صندلیش بشینی. فکر میکردم بیشتر این بگیرم ولی ضدحال خوردم 2 روز رو برام حساب نکرده بودن که قرار بعدا بررسی بشه. میخواستم حقوقمو بزارم روی پولامو یه زنجیر برای پلاک آرمینم بخرم ولی پشیمون شدم و با ناراحتی رفتیم خرید یه بلوز خوشگل که قبلا چشممو گرفته بود و یه شال سفید خریدم هرچی گشتم برای تو یه تاپ و شلوارک یا یه سرهمی خوشگل ندیدم. بخاطر عید فطر خیلی شلوغ بود.بعد رفتیم مغازه آرایشی و بهداشتی و یه چند تا چیز خریدم و ب...
20 مرداد 1392

هفته آخر چهارده ماهگی

عزیزم، پسر گلم چند روز دیگه تولد چهارده ماهگیته و پا توی 15 ماهگی میزاری.خیلی خوشحالم که کم کم داری بزرگ میشی و هر روز بیشتر از روز قبل شیرین و دوستداشتنی تر میشی. هرچی میگم میفهمی تا میگم بریم تی وی رو روشن کنیم یا برنامه فلان رو بزاریم یه صدایی از خودت درمیاری و ذوق میکنی منم با ذوق تو ذوق میکنم   اول بغلت میکنم و بوسه ات میکنم بعد دستتو میگیرم و باهم میریم تی وی رو روشن میکنیم اگه برنامه مورد علاقه ات باشه که میشینی و نگاه میکنی ولی اگه خوشت نیاد کنترل رو میدی دستم و با ایما و اشاره میگی شبکه رو عوض کن انقده این کار رو تکرار میکنی تا برنامه ای که دوستداری رو بزارم بعد با خوشحالی نگاه میکنی. اون برنامه هایی که دوستداری رو روی فلش ض...
15 مرداد 1392

تب

سلام به پسر گلم عشقم همه زندگی ایم آرمین جونم هفته گذشته تب شدیدی داشتی مدتیه که دندون جدید درنیاوردی و از پایین فقط 2 تا و از بالا 4 تا داری که برای دندان پایین اون عقبی ها بزرگا تب کردی خیلی درد داشتی الهی بمیرم من و بابایی دورت پر پر میزدیم خوابت نمیبرد و استامینوفن اثر نمیکرد عصری مامان جون پاشویت کرده بود ولی تا یه ساعت خوب بودی دوباره شروع میشد.نصف شبی بابایی برده یه دوری بیرون زدید آروم شدی ولی تا اومدی خونه دوباره گریه کردی بعد لباس پوشیدم و 3 تایی رفتیم بیرون سر میدون یه گربه دیدی که داشت آب میخورد ذوق زدی و دوستداشتی بری نزدیکش ولی اون میترسید و میرفت آروم ایستادیم و نگاش کردیم آروم شده بودی بعد اومدیم خونه و خوابیدی ولی با...
6 مرداد 1392

ماه رمضان و آرمین جونی + شنا

سلام به همه. نماز و روزتون قبول باشه. من که چند روز روزه گرفتم داغون شدم با گرمای شدید خوزستان سرکار میرفتم و بعد تا میرسیدم خونه آقاجونم مغزم درد میگرفت. سردرد شدید میگرفتم.شیرم هم خیلی کم شد و آرمین شبها چند بار بیدار میشد گریه میکرد که تصمیم گرفتم فقط بعضی روزها بگیرم همیشه وقتی نماز میخونم آرمین فقط نگام میکرد یا وقتی سجده میکردم میخواست چادر رو از سرم دربیاره تا ببینه چیکار میکنم منم چند روز پیش بعد از نماز به سرم گلم توضیح دادم که چیکار میکنم بعد بهش گفتم تو هم سجده کن و شکر خدارو به خاطر همه نعمتهاش بجا بیار اونم تکرار کرد صورتشو کج میزاشت وای خدای من شکرت  عشقممممممممممم بعد شروع کردم با صدای بلند قران خوندن که آرمین جو...
23 تير 1392

آرمین در دوازده ماهگی

سلام به عزیز دلم و همه دوستای وبلاگی روزها پشت سرهم مثل باد میگذرن و تو با با شیرین کاری و ناز کردنات حسابی دیونمون کردی خصوصا بابایی رو، هر روز وقتی از سرکار برمیگرده برات خوردنی میاره و تا به دست خودت نده آروم نمیشه عصراهم هنوز بیدارنشده همش کنارشی چشم ازش برنمیداری و میگی د د خیلی واضح و شمرده یعنی بریم بیرون.  یه روز بردیمت پارک انقده ذوق کردی و که دلم میخواد هر روز ببرمت             خودت از پله سرسرها میکشیدی بالا البته با کفش کمی لیز بود ولی تو موفق شدی بچه ها رو نگاه میکردی و میخندیدی خیلی خیلی بهت خوش گذشت البته من دوربین به دست درحال شکار لحظه بودم که تو اصلا ...
11 تير 1392