مهمونی + درست کردن حلوا با کمک آرمین
سلام به همه زندگی مامان
این روزا خیلی خیلی شیرین شدی مثل عسلی میخوام بخورمت تقریبا خیلی کلمات رو میگی البته نه خیلی درست ولی تلاشتو میکنی و هرچی ما میگیم زودی میخوای تکرارش کنی حرف زدنت به مامانت رفته البته فک کنم من زودتر حرف زدم استاد ادا دراوردنی یه روز صبح که بیدار شدیم دستام گرفتم به صورتم و بهت نگاه کردم و گفتم صبحونه چی بخوریم نهار جی درست کنم؟ عصری پیش بابات ادامو دراوردی عین خودم کلی خندیدیم. چند کلمه ای که زیاد استفاده میکنی:
بده. ایش. توپ. نه.(خیلی نار میگی نه دستتم میاری جلوی سینه ات). آب. بریم. به هندونه میگی هننو خیلی هم دوستداری. افتاد. و.... یادم نیست که
وقتی میخوری به چیزی یا چیزی از دست میوفته میگی اخ عزیزززززززم
تا چیزی میارم بخوریم میگی ماما یعنی یکی برای من یکی برای مامان
وقتی میریم خونه باباجون همش اونو بلند میکنی که ببردت بیرون البته خودش بد عادتت کرده بعد میبردت مغازه و بدترین چیز توی مغازه رو برات میخره چند بار بهت شب میداد و صبح تو پی پی ایت نمیومد و خیلی اذیت میشدی تا به بابایی گفتم اونم که رودربایستی داره هیچ بهش نگفت ولی تند تند خودش میخوردش دلم براش سوخت میگفت خیلی بد مزه ان. وقتی خودم به باباجون گفتم اینطوری شدی گفت لواشک بخوری خوب میشی خونشون مرغ عشق دارن که تو خیلی دوستشون داری و میری کنار قفسشون و میگی یکی بزاریم توی دستت وقتی روی شونت میزاریم کلی کیف میکنی
خودت بلدی درب قفسو باز کنی ولی خوشبختانه هنوز نمیتونی بگیریشون.
چند روز پیش مامان جون برامون آش آورد و گفت پسرعموت مریضه تب داره که منم گفتم دیگه نمیشه بیایم خونتون ولی بعد گفت مشگلی نداره ما هم عصری رفتیم خونشون که پسرعموتو مامانش رفته بودن دکتر و اصلا حالش خوب نبود وقتی اونا اومدن ما هم برگشتیم خونه البته بزور نمیخواستی بیایی فرداش میخواستیم بریم بیرون حوصله ات سر میرفت زنگ زدم به مامان جون که اگه میتونه باهامون بیاد که پسرعموت هم اومد هوا سرد بود و همه وسایل پارک بعلت بارون خیس بودن که دوری زدیم برگشتیم خونشون بعد با بابایی اومدیم خونه و کاش نمیرفتم فرداش تو سرما خوردی و تا حالا هم خوب نشدی البته تا دیروز بد نبودی ولی دیشب با موتور رفتیم بیرون و حالت بدتر شد.( ماشین باباجونت دیروز اومد و عصری خودشون رفتن بیرون و به ما نگفتن و شب هم که ما با موتور رفتیم یه تعارف هم نکردن اخه این چه مدل دوستداشتنه )
تی وی هم که نداریم حاضر نشدن تی وی قدیمیشون رو بهمون بدن یه تی وی 14 اینچ دادن که کور شدیم نمیشد ببینیم تو که اصلا دوستش نداشتی که آقاجون برامون تی وی توی اتاق دایی ها رو آورد دست گلشون درد نکنه راحت شدیم
روز چهارشنبه 29.8 رفتیم خونه بابابزرگم و اونجا کلی بهمون خوش گذشت و ازشون عکس گرفتم که قرار براشون چاپ کنم
عصرش اول با مامان بزرگم رفتیم آتلیه که عکس عروسیمون رو برای مامان بابایی جاپ کنم بعد با خاله رفتیم خرید و من با بی حوصلگی تو یه چکمه خریدم خیلی اذیت بودی نمیشد خرید کنم سریع برگشتیم خونه و که با بابایی بریم براش یه دمپایی بخریم که راضی نمیشد که انقد بوسش کردی که سریع بلند شد آفرین به پسر مهربونم
شب هم خیلی گرسنه بودی و فقط شیر خودمو میخواستی که دم به دم تا صبح بیدار شدی و اصلا خوب نخوابیدم ساعت 6 صبح به اصرار برات شیر گرم کردم خوردی و بعد برای بابایی صبحانه اماده کردم خوردو رفت سرکار توهم خوابیدی ولی من دیگه خوابم نبرد شروع کردم به درست کردن کیک قهوه با روکش موکا که از سایت http://www.ashpazi.blogfa.com/post-109.aspx پیدا کردم و دست گلشون درد نکنه عالی بود فقط بنظرم قهوه اش کم بود چون خیلی مشخص نبود ولی کرم روش محشر
نهار هم ته چین درست کردم اینبار به روش نگین شف درست کردم http://chefnegin.com/1391/12/18/782 که خیلی خوشمزه شد خیلی دوستداشتم البته من فقط از زرده تخم مرغ استفاده کردم اونم 2 تا و داغ ته چین هم پیاز داغ و کشمش و زرشک ریختم.( زرشک واسه خودم کشمش واسه آرمین و بابایی) ممنونم از دوست خوبم
از همه وبلاگها و سایتهایی که زحمت میکشن و خیلی ساده و با تصویر و جزییات رسیپی میزارن تشکر کنم که واقعا هنرمندن.خیلی لطف میکنید.مرسی
همه کارا رو کردم تا بابایی اومد و تا شما سفره و پهن کردید منم لباسمو عوض کردم و کمی خوشگل کردم 3 تایی نهار خوردیم. بعد ظرفا رو شستم رفتیم استراحت کنیم که خیلی خسته بودم ولی مامی جون اس داد گفت شام خونه فلانی دعوتیم.تو و بابایی خوابیدید ولی من بلند شدم تا واسشون دسر درست کنم خانمه خیلی دلش میخواست از دسرهای من بخوره منم غیرتی شدم میخواستم کرم طالبی درست کنم که طالبی نداشتیم رفتم مغازه هم نداشت پودر ژله خریدم براشون ژله با انار درست کردم خوب بود ولی برای جمعیت ما کوچولو بود بعد رفتم یه چرتی بزنم که تو بیدار شدی دیگه آماده شدیم بریم بابایی هم رفت کامپیوتر عموشو درست کنه وقتی اومد با هم رفتیم یه بسته شکلات خریدیم رفتیم خونشون. خونشون یه کوچه با ما فاصله دارن تو با اینکه از پسرشون خیلی کوچیکتر بودی ولی خوب با هم جور شدید البته اون باهات بازی میکرد و کلی بازی نوک نوک کردید و شعر خوند
برگشتنی یه سری رفتیم خونه بابا جون بعد خونه و لالا بابایی دوستداشت بیدار بمونه ولی من خیلی خسته بودم
جمعه هم هوا سرد بود مامی جون زنگ زد که بیایم دنبالتون که تو و بابایی بعد از صبحانه دوباره خوابیدید که کلا کنسل شد بعد از نهار هم من خوابیدم بعضی جمعه ها خیلی کسل کننده است خصوصا وقتی بابایی سرد باشه. عصری آقاجون اومد دنبالمون رفتیم خونشون ولی چون بابایی شام ( روزه همسایه) دعوت بود نیومد. شب هم دایی رسوندمون خونه اونجا هم همش میخواستی آقاجون رو ببری بیرون بد رقم بدعادت شدی
شنبه هم نهار فلافل درست کردم (مرغ هم برای بابایی) چون میخواستیم ظهری بریم سفره امام حسن (ع) رفتیم آرد خریدیم و نون باگت واسه نهار و برگشتیم بعد مامی جونم اومد منم واسه اولین بار حلوا درست کردم که خیلی عالی شد خودم حال کردم موقعی که میخواستم تزیینش کنم پهنش کردم توی بشقاب و یه مقداریشم میخواستم با موز درست کنم که من مشغول بودم تو با ستاره خودت روی حلوا رو دایره دایره زدی که بنظرم خوشگل اومد کار پسرم بود دیگه کلی بوست کردم و قربون صدقه ات رفتم دلم نیومد طرح تزیینت رو عوض کنم فقط روش خلال بادام و پودر نارگیل گذاشتم
ولی متاسفانه وقتی مامی جون باهاشون تماس گرفت گفت مراسم امروز نیست یه بشقاب واسه باباجون اینا بردم یه مقداری هم واسه آقاجون اینا بقیه اش هم واسه خودمون که دیروز مامان بزرگم اومد واسمون آش آورد که منم بهش حلوا دادم
پسر گلم دیروز با هم رفتیم دکتر اولش تلفنو جواب نمیداد حالم گرفت نمیخواستم جایی دیگه ببرمت که خاله جون رو فرستادم و واسمون یه نوبت گرفت مرسی خاله مهربون
خدارو شکر آقای دکتر از وزنت راضی بود من که میگم خیلی لاغر شدی ولی اون گفت خوبه(10 کیلو شدی) برای سرما خوردگیتم 3تا شربت نوشت که شدن 17600 تومن
عزیزم انشالا زودی خوب میشی. عشق منی
برگشتنی تاکسی نبود برگردیم خونه بابایی هم خواست بیاد دنبالمون بهش گفتم نمیخواد ماشینشون رو بگیری تا خدارو شکر یه تاکسی اومد که چون با دخترش بیرون اومده بود پولم ازمون نبرد.دستشون درد نکنه
شام خونه بابا جون دعوت بودیم که اصلا حوصله نداشتم برم که به اصرار بابایی رفتیم.
الانم هم تو کنارم خوابی و بخاطر شبربتا خیلی خوابیدی و من هرچی نگات میکنم سیر نمیشم و اومدم اینجا تا زودی این پست رو تموم کنم برم به کارام برسم خدایا خودت همیشه کنارمون باش. خواهشا برام دعا کنید. التماس دعا
من عاشق این عکسم دیونشم ایده خودم بود وای چه خنده نازی بخورمت آرمینم
خدایا جونم هزار بار شکرت بخاطر این قند عسلی که بهم هدیه کردی الهی عاقبت بخیر بشه
پ ن:هنوز عکسا رو نگذاشته بودم که تو بیدارشدی همزمان با شیر دادنت عکسا رو گذاشتم و تموم شد. بعد مامی جون زنگ زد که بیاد خونمون و منم شوید پلو با ماهی درست کردم ماهی ها رو سرخ کردم پلو رو هم که پلوپز 4 کارم زودی درستش کرد عاشقشم خیلی هم خوشمزه شد الانم تو با مامی جون دارید بره ناقلا نگاه میکنید.دوستون دارم