آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

مهمونی + درست کردن حلوا با کمک آرمین

1392/9/4 14:00
نویسنده : الهه
240 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه زندگی مامانلبخند                                                                               

 این روزا خیلی خیلی شیرین شدی مثل عسلی میخوام بخورمتنیشخند تقریبا خیلی کلمات رو میگی البته نه خیلی درست ولی تلاشتو میکنی و هرچی ما میگیم زودی میخوای تکرارش کنیاز خود راضی حرف زدنت به مامانت رفتهعینک البته فک کنم من زودتر حرف زدمخجالت استاد ادا دراوردنی خوشمزه یه روز صبح که بیدار شدیم دستام گرفتم به صورتم  و بهت نگاه کردم و گفتم صبحونه چی بخوریم نهار جی درست کنم؟ عصری پیش بابات ادامو دراوردی عین خودممتفکرخنده کلی خندیدیم.    چند کلمه ای که زیاد استفاده میکنی:                                                                      

بده. ایش. توپ. نه.(خیلی نار میگی نه دستتم میاری جلوی سینه اتقلب). آب. بریم. به هندونه میگی هننو خیلی هم دوستداری. افتاد. و.... یادم نیست کهزبان

 وقتی میخوری به چیزی یا چیزی از دست میوفته میگی اخ خوشمزه عزیزززززززمماچ

تا چیزی میارم بخوریم میگی ماما یعنی یکی برای من یکی برای مامانبغل 

                        

 وقتی میریم خونه باباجون همش اونو بلند میکنی که ببردت بیرون البته خودش بد عادتت کرده بعد میبردت مغازه و بدترین چیز توی مغازه رو برات میخرهمتفکر چند بار بهت شب میداد و صبح تو پی پی ایت نمیومد و خیلی اذیت میشدی تا به بابایی گفتم اونم که رودربایستی داره هیچ بهش نگفت ولی تند تند خودش میخوردشابله دلم براش سوخت میگفت خیلی بد مزه ان. وقتی خودم به باباجون گفتم اینطوری شدی گفت لواشک بخوری خوب میشیکلافه                      خونشون مرغ عشق دارن که تو خیلی دوستشون داری و میری کنار قفسشون و میگی یکی بزاریم توی دستت وقتی روی شونت میزاریم کلی کیف میکنی  گاوچران   

خودت بلدی درب قفسو باز کنی ولی خوشبختانه هنوز نمیتونی بگیریشون.

                                                   چند روز پیش مامان جون برامون آش آورد و گفت پسرعموت مریضه تب داره که منم گفتم دیگه نمیشه بیایم خونتون ولی بعد گفت مشگلی نداره ما هم عصری رفتیم خونشون که پسرعموتو مامانش رفته بودن دکتر و اصلا حالش خوب نبود دروغگووقتی اونا اومدن ما هم برگشتیم خونه البته بزور نمیخواستی بیاییمتفکر فرداش میخواستیم بریم بیرون حوصله ات سر میرفت زنگ زدم به مامان جون که اگه میتونه باهامون بیاد که پسرعموت هم اومدنگران هوا سرد بود و همه وسایل پارک بعلت بارون خیس بودن که دوری زدیم برگشتیم خونشون بعد با بابایی اومدیم خونه و کاش نمیرفتم فرداش تو سرما خوردی و تا حالا هم خوب نشدیناراحت البته تا دیروز بد نبودی ولی دیشب با موتور رفتیم بیرون و حالت بدتر شد.( ماشین باباجونت دیروز اومد و عصری خودشون رفتن بیرون و به ما نگفتن و شب هم که ما با موتور رفتیم یه تعارف هم نکردنمتفکر اخه این چه مدل دوستداشتنهافسوس )

تی وی هم که نداریم حاضر نشدن تی وی قدیمیشون رو بهمون بدن یه تی وی 14 اینچ دادن که کور شدیم نمیشد ببینیم تو که اصلا دوستش نداشتی که آقاجون برامون تی وی توی اتاق دایی ها رو آورد دست گلشون درد نکنه راحت شدیملبخند

                                     

روز چهارشنبه 29.8 رفتیم خونه بابابزرگم و اونجا کلی بهمون خوش گذشتلبخند و ازشون عکس گرفتم که قرار براشون چاپ کنملبخند 

عصرش اول با مامان بزرگم رفتیم آتلیه که عکس عروسیمون رو برای مامان بابایی جاپ کنم بعد با خاله رفتیم خرید و من با بی حوصلگی تو یه چکمه خریدممژه خیلی اذیت بودی نمیشد خرید کنم سریع برگشتیم خونه و که با بابایی بریم براش یه دمپایی بخریم که راضی نمیشد که انقد بوسش کردی که سریع بلند شدزبان آفرین به پسر مهربونمقلب 

شب هم خیلی گرسنه بودی و فقط شیر خودمو میخواستی که دم به دم تا صبح بیدار شدی و اصلا خوب نخوابیدم ساعت 6 صبح به اصرار برات شیر گرم کردم خوردی و بعد برای بابایی صبحانه اماده کردم خوردو رفت سرکار توهم خوابیدی ولی من دیگه خوابم نبرد شروع کردم به درست کردن کیک قهوه با روکش موکا که از سایت http://www.ashpazi.blogfa.com/post-109.aspx پیدا کردم و دست گلشون درد نکنه عالی بود فقط بنظرم قهوه اش کم بود چون خیلی مشخص نبود ولی کرم روش محشرخوشمزه     

                          

 نهار هم ته چین درست کردم اینبار به روش نگین شف درست کردم  http://chefnegin.com/1391/12/18/782 که خیلی خوشمزه شد خیلی دوستداشتم البته من فقط از زرده تخم مرغ استفاده کردم اونم 2 تا و داغ ته چین هم پیاز داغ و کشمش و زرشک ریختم.( زرشک واسه خودم کشمش واسه آرمین و باباییچشمک) ممنونم از دوست خوبمماچ

                       

 از همه وبلاگها و سایتهایی که زحمت میکشن و خیلی ساده و با تصویر و جزییات رسیپی میزارن تشکر کنم که واقعا هنرمندن.خیلی لطف میکنید.مرسیماچبغل

                                     

همه کارا رو کردم تا بابایی اومد و تا شما سفره و پهن کردید منم لباسمو عوض کردم و کمی خوشگل کردم 3 تایی نهار خوردیم. بعد ظرفا رو شستم رفتیم استراحت کنیم که خیلی خسته بودم ولی مامی جون اس داد گفت شام خونه فلانی دعوتیم.تو و بابایی خوابیدید ولی من بلند شدم تا واسشون دسر درست کنم خانمه خیلی دلش میخواست از دسرهای من بخوره منم غیرتی شدمنیشخند میخواستم کرم طالبی درست کنم که طالبی نداشتیم رفتم مغازه هم نداشت پودر ژله خریدم براشون ژله با انار درست کردم خوب بود ولی برای جمعیت ما کوچولو بودزبان بعد رفتم یه چرتی بزنم که تو بیدار شدی دیگه آماده شدیم بریم بابایی هم رفت کامپیوتر عموشو درست کنه وقتی اومد با هم رفتیم یه بسته شکلات خریدیم رفتیم خونشون. خونشون یه کوچه با ما فاصله دارن لبخندتو با اینکه از پسرشون خیلی کوچیکتر بودی ولی خوب با هم جور شدید البته اون باهات بازی میکرد و کلی بازی نوک نوک کردید و شعر خوندعینک 

برگشتنی یه سری رفتیم خونه بابا جون بعد خونه و لالا  بابایی دوستداشت بیدار بمونه ولی من خیلی خسته بودمچشمک

جمعه هم هوا سرد بود مامی جون زنگ زد که بیایم دنبالتون که تو و بابایی بعد از صبحانه دوباره خوابیدید که کلا کنسل شد بعد از نهار هم من خوابیدمنیشخند بعضی جمعه ها خیلی کسل کننده است خصوصا وقتی بابایی سرد باشه. عصری آقاجون اومد دنبالمون رفتیم خونشون ولی چون بابایی شام ( روزه همسایه) دعوت بود نیومد. شب هم دایی رسوندمون خونهمژه اونجا هم همش میخواستی آقاجون رو ببری بیرون بد رقم بدعادت شدیمتفکر

 شنبه هم نهار فلافل درست کردم (مرغ هم برای بابایی) چون میخواستیم ظهری بریم سفره امام حسن (ع) رفتیم آرد خریدیم و نون باگت واسه نهار و برگشتیم بعد مامی جونم اومدخوشمزه منم واسه اولین بار حلوا درست کردم که خیلی عالی شد خودم حال کردماز خود راضی موقعی که میخواستم تزیینش کنم پهنش کردم توی بشقاب و یه مقداریشم میخواستم با موز درست کنم که من مشغول بودم تو با ستاره خودت روی حلوا رو دایره دایره زدی که بنظرم خوشگل اومد کار پسرم بود دیگهاز خود راضی کلی بوست کردم و قربون صدقه ات رفتمبغل دلم نیومد طرح تزیینت رو عوض کنم فقط روش خلال بادام و پودر نارگیل گذاشتممژه

                             

ولی متاسفانه وقتی مامی جون باهاشون تماس گرفت گفت مراسم امروز نیست ناراحت یه بشقاب واسه باباجون اینا بردم یه مقداری هم واسه آقاجون اینا بقیه اش هم واسه خودمون که دیروز مامان بزرگم اومد واسمون آش آورد که منم بهش حلوا دادماز خود راضی

                               

پسر گلم دیروز با هم رفتیم دکتر اولش تلفنو جواب نمیداد حالم گرفت نمیخواستم جایی دیگه ببرمت که خاله جون رو فرستادم و واسمون یه نوبت گرفت مرسی خاله مهربونقلب

خدارو شکر آقای دکتر از وزنت راضی بودخنثی من که میگم خیلی لاغر شدی ولی اون گفت خوبه(10 کیلو شدی) برای سرما خوردگیتم 3تا شربت نوشت که شدن 17600 تومنتعجب

 عزیزم انشالا زودی خوب میشی. عشق منیماچ

برگشتنی تاکسی نبود برگردیم خونه بابایی هم خواست بیاد دنبالمون بهش گفتم نمیخواد ماشینشون رو بگیریقهر تا خدارو شکر یه تاکسی اومد که چون با دخترش بیرون اومده بود پولم ازمون نبرد.دستشون درد نکنهلبخند

 شام خونه بابا جون دعوت بودیم که اصلا حوصله نداشتم برم که به اصرار بابایی رفتیم.

الانم هم تو کنارم خوابی و بخاطر شبربتا خیلی خوابیدی و من هرچی نگات میکنم سیر نمیشمقلب و اومدم اینجا تا زودی این پست رو تموم کنم برم به کارام برسم مژه خدایا خودت همیشه کنارمون باش. خواهشا برام دعا کنید. التماس دعا

 

                         

من عاشق این عکسم دیونشم ایده خودم بود وای چه خنده نازی بخورمت آرمینمماچ

خدایا جونم هزار بار شکرت بخاطر این قند عسلی که بهم هدیه کردی الهی عاقبت بخیر بشهقلب

پ ن:هنوز عکسا رو نگذاشته بودم که تو بیدارشدی همزمان با شیر دادنت عکسا رو گذاشتم و تموم شد. بعد مامی جون زنگ زد که بیاد خونمون و منم شوید پلو با ماهی درست کردماز خود راضی  ماهی ها رو سرخ کردم پلو رو هم که پلوپز 4 کارم زودی درستش کردنیشخند عاشقشمچشمک خیلی هم خوشمزه شد خوشمزه الانم تو با مامی جون دارید بره ناقلا نگاه میکنید.دوستون دارم ماچ 

بامن حرف نزن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان امیرعطا
4 آذر 92 15:21
سلام عزیزم. مثل همیشه عالی نوشتی. لذت بردم. عکسای گل پسری هم نازه. این عکس آخری هم ماهه. مواظب آرمین جون و خودتون باش.
الهه
پاسخ
سلام گلم لطف داری چشمات زیبا میبینن شما هم همین طور
مامان امیرعطا
4 آذر 92 15:49
راستی عزیزم اون چیز بد مزه چی بود که گفتی بابای آرمین مجبوری خورده؟؟ خیلی بانمک نوشتی...
الهه
پاسخ
اسمارتیسمن که نخوردم اصلا نمیدونم مارک بدی بود یا کلا اسمارتیسا بد مزه ان
مامان كياراد
9 آذر 92 8:35
سلام عزيزم ...مرسي كه به ما سر زديد ...خوشحال ميشم در جمع دوستان ما باشيد...بازم پيش ما بياييد....
الهه
پاسخ
سلام خواهش میکنم من با افتخار لینکتون کردم.حتما
خاله
9 آذر 92 19:35
مامانی وب دختری آپ شده بدو بیا.....................................
الهه
پاسخ
اومدم
مامان تینا و سینا
9 آذر 92 19:44
الهه
پاسخ