آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

گفتن باباجون و ماما جون

1392/9/10 2:33
نویسنده : الهه
267 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر ماهم خدارو شکر سرما خوردگیت بهتر شده ولی اصلا دوستنداری شربت بخوری تا میگم بریم شربت بخوری میگی نه و یه گوشه فرار میکنی ولی میدونی مجبوری بخوری خنثی 

روز چهارشنبه با خاله رفتیم بیرون میخواست واسه تولد دخترش کارت دعوت و هدیه واسه بچه های مهد بخره منم واسه تو چند تا چیز خریدممژه عکسای مامان بزرگ رو هم چاپ کردیم بعد خاله رسوندمون خونه  و رفت. ما هم نهار خوردیم و تو خوابیدی منم شروع کردم به درست کردن حلوا واسه سفره امام حسن(ع) انشالا که نذرم قبول بشه. آمینلبخند مامی جون اومد ببردت که گفتم خوابی و برات چند تا کتلت که خیلی دوستداری آورد و دو تا دیس واسه حلوا (نمیخواستم ظرف شکستنی ببرم)عینک بعد از اینکه کارم تموم شد هنوز تو خواب بودی و زنگ زدم به مامان بابایی که با هم بریم که اونم آماده نبود و میخواست نون و پنیر وسبزی درست کنه.منم با اینکه اصلا جون نداشتم ولی آبگوشت بامیه که بابایی خیلی دوستداره براش درست کردم. توی پلو پز چند کاره گذاشتمش تا موقعی که میاد آماده باشه ولی چون خیلی تنبله نخورده بود و موند واسه شامزبان 

           

اونجا اصلا یه جا بند نبودی م همش میخواستی بری بیرون ابرو یه خانمه دم در ایستاده بود و نمیزاشت بری توهم هر بار یکی رو با خودت میبردی تا بتونی رد بشی ای شیطوننیشخند 

یه بار که بردمت توی حیاط با هم بای بای کردی و یه بوس فرستادی و رفتی بیرون منم موندم ببینم تا کجا میری که خیلی راحت و با اعتماد به نفس رفتی بعد تند تند گرفتمت و برگشتیم داخلگاوچران 

شب هم بعد از شام سری به بابا جون اینا زدیم بعد رفتیم شیر بخریدم که توی راه خوابت برد و زودی برگشتیم ابرو منم برخلاف میل بابایی زودی رفتم خوابیدم تا بیدار نشی دیگه خوابت نبره خیلی هم خسته بودم. ولی ساعت 2:30 شب بیدار شدی و تا شربت بهت دادم دیگه خوابت نبردابله و میخواستی لب تاب رو روشن کنم تا برنامه ببینیخنده تا 4 بیدار بودی بعد خوابیدی و من یه گشتی توی نت زدم و بعد لالامژه 

صبح هم با هم صبحونه خوردیم و برنامه دیدی بعد بابایی اومد دنبالمونو بردمون خونه آقاجون ولی دیگه برنگشت سرکار و رفت خونه متفکر میخواست باهاش برم که حوصله نداشتم و دیگه اومده بودیم بعد موقع نهار اومد و بعد از نهار با آقاجون و مامی جون رفتن گلزار. تو و دایی هم یه 20 دقیقه ای دم در بودید بعد اومدی و لالا کردی منم تنهایی چیدمان مبلای خونشون رو تغییر دادم اذیت شدم ولی خیلی خوب شد و مامی رو سوپرایز کردماز خود راضی 

شب هم رفتیم خونه مامان بزرگم و خاله بزرگه هم اومد ولی باز میخواستی بری بیرونابرو دیونم کردی من حوصله نداشتم و بی حال بودم  توهم همش میخواستی بری بیرون. ساعت رومیزیشون رو هم فک کنم خراب کردی متفکر 

برگشتنی نرفتیم خونه و دوباره رفتیم خونه آقاجون نمیدونم چرا اصلا حوصله خونه رو نداشتم بابایی هم چند بار زنگ زد که گفت ببرمت بیرون شاید بهتر شدی و خیلی اس داد ولی دلم وا نشدناراحت

آقاجون اینا یه قفس دارن که خالیه تو همش میگفتی نیس وقتی صبح از خواب بیدار شدی و صدای گنجیشکها رو شنیدی خیلی خوشحال شدی و خندیدی میخواستی بری پیششونخنده

من که نا نداشتم ولی با مامی جون و آقاجون رفتی توی حیاط و کلی بازی کردی بعد با لباسهای خیس اومدینیشخند بهت خوش گذشت

جمعه صبح (8 آبان) موقعی که میخواستیم آماده بشیم بریم بیرون تو هم دنبال آقاجون بودی و صداش میکردی بابا جون خیلی خوشگل و با ناز و به من و مامان جون هم میگفتی ماما جون همه ذوق کردیم و خوشحال شدیم. آقاجون میگفت خیلی زرنگی چون میدونی میخوام برم بیرون برام ناز میکنیچشمک

گردش هم مثل همیشه عالی بود و واقعا لذت بردی خیلی بهت خوش گذشت قلبدلم میخواست خودمون ماشین داشتیم و با بابایی تنبلت میومدیم بیرونافسوس

                         

وقتی آقاجون میخواست هندونه رو قاچ کنه با اشتیاق اومدی کنارش نشستی گفتی هننو و تند تند درخواست قاچ بعدی رو میدادیخنده جیگرمیماچ

                                     

عصری برگشتیم و حمام کردیم و شب زود خوابیدی و من وبابایی کمی خلوت کردیم. چشمک

اخر شب بدجوری دل پیچه گرفتم و بابایی ماساژ میداد خوب نشدم تا قرص خوردم و صبح هم درد داشتم ولی با قرص بهتر شدم و یه چای دارچین و نبات خوردم بعد سالاد الویه درست کردم.بابایی یه سری بهمون زد که میگفت باید استراحت میکردی ولی خو نمیشد. بعد با هم رفتیم نون باگت خریدیم که خیلی دوستداریمژه

عصری هم لالا کردی پیش بابایی منم رفتم آرایشگاه موهامو کوتاه کردم(بیشتر مرتبشون کردم) و یه ماشین نخی و باتری واسه ماشین کوکیت خریدم و یه چرخی زدم واسه تولد دختر خاله چیز مناسبی بخرم که نشد چیزا خیلی گرونننگران ما هم مدتیه اوضاع مالیمون رو به راه نیست. دست به پس اندازمون هم نمیزنیم بخاطر خونه که دوست بابایی قول داده یه کاری واسمون بکنه که الهی جور بشه خیالمون راحت میشهمژه خدایا خودت کمکمون کن.

اینجا خیلی اذیت کردی هرچی صدات میکردم اصلا انگار نه انگار تا بالاخره با کمک مامی جون موفق شدماز خود راضی 

                

آرمین نفسم همه کسم خیلی خیلی شیرینی شب بهت میگم بگو آقاجون میگی آگاجون یه همچنین جیزی ولی واضح سر سفره هم تا ماست دیدی میگی ماسبغل

وقتی شیرمو میخوری همش سینمو عوض میکنی و میگی بس ت یعنی این یکی رو ببند بعدی رو بیار یا میگی two یا دو یعنی دومی رو بدهماچ بخورمت که مثل شکلات شیرینیقلب

هرچی ما میگیم تکرار میکنی و هرجی بگیم میفهمی و زود انجامش میدی مثلا تا بهت میگم برو فلا ن چیز رو بیار میری میاریخوشمزه

بابایی تا حالا نمیدونسته تو بلدی big hug کنی از دیشب هی بهت میگه تو هم زودی دستاتو باز میکنی میری بغلشبغل

بهت میگم up/ down/ turn around یا jump انجام میدی و کلی حال میکنیتشویق

از شعر تاب تاب عباسی هم خیلی خوشت میداد فقط تاب تابشو بلدی و بقیشو با ریتم جلو میرینیشخند

چند باره با سه چرخت میریم بیرون و کلی صفا میکنی پاهات که نمیرسه فقط واسه خودت لم میدی خوشمزه

البته گاهی هم گیر میدی که من سوار بشممتفکر کلا پسرم خیلی خیلی مهربون و خوش قلبی که بنظر من زیادیش خوب نیست. اخه به بعضی ادما نمیشه محبت کرد.

دیگه برم بخوابم که فردا صبح زود باید بیدار بشیم و بریم خونه دوستم که کادو تولد دخترشو بهش بدیم.این کادوشه که مامی جون درستش کردهاز خود راضیخیلی دوستش دارم میخوام واسه منم یکی درست کنهمژه

                                

عزیزم خیلی خیلی دوستداریم. الهی همیشه خندون باشیقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان امیرعطا
10 آذر 92 23:56
سلام الهه جون. خوبین؟ ایشالله که آرمین جون زود زود خوب شه. ما هم چن روزی نت مون قطع بود کمی هم اینروزها بیحالم.. به زودی آپ میکنم ایشالله. بوس برای گل پسری.
الهه
پاسخ
سلام قربونت خوبیم خداروشکر.آرمینم بهتره دیگه شربتاشو قطع کردم هرچند زود بود.
گلی
11 آذر 92 21:04
سلاممممممم الهه جون . چه کارهای بانمکی میکنه این گل پسرت ایشالا همیشه شاد باشید درکنارهم
الهه
پاسخ
سلام عزیزم.قربانت
نینا
20 آذر 92 12:17
سلام گلم.ماماجون گفتنت هم مبارک.الان مدرسه هم که تونستم بیام.خونه وقت نمدارم.میییبوسمت.بای
الهه
پاسخ
سلام خاله جونم. موفق باشی