خوردن کتلت
سلام به جیگر مامان
گلم از صبح نمیزاری هیچ کاری کنم منم کمی حال ندارم باهم یخچالو تمیز کردیم بعد نهار خوردیم بابایی هم اومد خورد و رفت سرکار بعد از نهار میخواستم ظرفها رو بشورم که نگذاشتی و همش میخواستی باهات بازی کنم هرجی اسباب بازی اوردم برات باز میگی خودمم بیام سوار گاوت که خودت بهش میگی اسب یا اشب بشم هرچی میگم نمیتونم یا بسه دیگه گوش نمیدی تا بالاخره شیر خوردی و خوابیدی تا بیدار نشدی باید تند تند این مطلب دوستداشتی رو بنویسم و برم سراغ کارا
روز یک شنبه صبح با سه چرخه ات رفتیم خونه دوستم و هدیه تولد دخترشو بهش دادیم بعد رفتیم کتاب فروشی نزدیک خونمون و یه ست ظروف اسباب بازی برای تولد طلایی خریدیم رفتیم خونه نهار خوردیم و آماده شدیم که خاله اومد دنبالمون و رفتیم مهد کودک اونجا همش دوستداشتی همه جا بری و نگاه بجه ها میکردی البته کمی هم ازشون فاصله میگرفتی اخه اونا بزرگتر بودن تو اولین بار بود این همه بجه یه جا میدیدی موقع خوابتم بود و خسته و بیحال بودی ولی درکل خوش گذشت و تجربه جدیدی بود وقتی بچه ها دست میزدن خیلی ذوق میزدی و نگاشون میکردی الان هم وقتی بهت میگم بچه ها توی مهد چیکار میکردن دست میزنی و ذوق میکنی
مثل همیشه اجازه ندادی ازت عکس بگیرم
اینجا اخر مراسمه که بچه ها رفتن توی کلاسشون تو مشغول خوردن پاپ کورنی
وقتی برگشتیم لباساتو عوض کردم و شیرخوردی خوابیدی منم یه چرت کوچولو زدم که بابایی اومدو بیدارم کرد و کمی با هم حرف زدیم بعد اون خوابید من دیگه خوابم نبرد
شام کتلت درست کردم که بابایی گفت بریم خونه خاله اش که عموش از انگلیس اومده رو ببینیم که دیگه مجبوری تند تند غذا خوردیم و رفتیم پسر گلم خیلی خیلی باحال کتلت خوردی ولی فرصت نشد ازت عکس بگیرم ولی ازشون موند و فردا برای نهار گرمشون کردم و گذاشتمشون جلوی خودت که الهی دورت بگردم مثل من لقمه میگرفتی نگاه من میکردی یه تکه نون برمیداشتی و یه تکه کتلت که خودت تکه تکه کرده بودی میزاشتی روی نون و میخوردی خیلی خیلی باحال بود میخواستم بخورمت زودی دوربین رو اوردم و ازت فیلم گرفتم بعدش شروع به خوردن ماست کردی مامان فدات بشه که انقده خوب حرف میزنی قاشق رو میزدی توی ماست و میگفتی ماشت خیلی شیرین و با ناز میگفتی و میخوردی بعد سرتو تکون میدادی میگفتی به به با لبخند همشو خوردی. نوش جونت
وقتی خوب غذا میخوری انگار دنیا رو بهم میدن خیلی خیلی خوشحال میشم مامی جونم همین طوریه وقتی بهت غذا میده و خوب استقبال میکنی ذوق میکنه و برات میخونه و همش میگه خدارو شکر عزیزم خیلی دوستداریم
قبل از اینکه بریم خونه خاله بابایی تو با بابایی و پسرعموت رفتید سرکار بابایی یه کار کوچیک داشت خیلی ناراحت شدم ولی چه کنم که هیچکی گوش نمیده اخه ماشین و سرعت و 2 تا بجه باهم بعد که حرکت کردیم بابایی رانندگی میکرد و تورو بغلت کرده بود و همش مامانش میگفت بدش به من خطرناکه خیلی عصبی شدم ولی سکوت کردم اخه تنها میفرستیشون خطرناک نیست؟؟؟؟
اونجا خوب بود کلی تو و پسر عموت شیطونی کردید البته یه بار گونه هاتو کشید که خیلی قرمز شدنو تو اخ نگفتی موقع رفتن هم که بابایی از دست پسرعموت کلافه شده بود زودی گذاشتش توی ماشین و تورو هم میخواست بندازه که سرت خورد لبه ماشین ناراحت شدم و بهش گفتم این چه کاریه نمیشه که آرمینو تنها بزاری عقب میدادیش به من.خداروشکر چیزیت نشد فقط کمی گریه کردی. تقصریش نبود عجله کرد. اخه این چه مصیبتی که هرجا بریم باید اونم بیاد
عموی بابایی برای هردوتون جلیقه بادی اورده بود که خیلی بهت میومد دستشون درد نکنه
دیروز هم همش خونه باباجون بودیم که عمو اومده بود اونجا و خیلی خسته شدم از بس دنبالت دویدم دوستداری باهاش بازی کنی و اون اصلا بازی بلد نیست و همش میخواد تورو بزنه
تا حواسم نباشه خفت کرده بقیه هم اصلا نمیبینن یا کاری ندارن بابایی هم خیلی نگرانته همش میگه مواظب باش یا زیاد نرو اخه میشه نرم. اون نباید همش اونجا باشه که ....
آرمینم میدونم تو هنوز کوچیکی و خیلی خوش قلبو با محبتی با هیچ بجه ای هم مشگلی نداری و زودی باهاش بازی میکنی ولی عزیزم باید یاد بگیری وقتی کسی اذیتت کرد به من بگی یا دیگه طرفش نری.اون شب انقده این حرفها رو بهت گفتم که فرداش وقتی دستتو گاز گرفت زودی اومدی بهم گفتی الهی دورت بگردم که اذیت میشیو گریه نمیکنی و دوباره یادت میره
خدایا خودت مواظب قند عسلم باش
دیشب هم یه سری زدیم خونه آقاجون و کلی خوشحالشون کردیم
عزیزم وقتی بهت میگم عزیز مامان کیه دستتو میزنی به سینه ات و میگی من میگم نفس مامان کیه؟ من جیگر مامان کیه؟ من و.... خیلی خیلی دوستدارم پسر ماه من