آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

ماه رمضان و آرمین جونی + شنا

1392/4/23 23:21
نویسنده : الهه
406 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه. نماز و روزتون قبول باشه.

من که چند روز روزه گرفتم داغون شدم با گرمای شدید خوزستان سرکار میرفتم و بعد تا میرسیدم خونه آقاجونم مغزم درد میگرفت. سردرد شدید میگرفتم.شیرم هم خیلی کم شد و آرمین شبها چند بار بیدار میشد گریه میکرد که تصمیم گرفتم فقط بعضی روزها بگیرممژه

همیشه وقتی نماز میخونم آرمین فقط نگام میکرد یا وقتی سجده میکردم میخواست چادر رو از سرم دربیاره تا ببینه چیکار میکنم منم چند روز پیش بعد از نماز به سرم گلم توضیح دادم که چیکار میکنم بعد بهش گفتم تو هم سجده کن و شکر خدارو به خاطر همه نعمتهاش بجا بیار اونم تکرار کردبغل صورتشو کج میزاشت وای خدای من شکرتقلب عشقمممممممممممماچ

بعد شروع کردم با صدای بلند قران خوندن که آرمین جونم نمیگذاشت کتاب قران رو از دستم گرفت بعد با همون صوت از خودش یه صدایی درمیاورد که مثلا داره میخونهتشویقمحکم بغلش کردم و بوسه بارونش کردم خیلی ذوق زده شدم بودم ولی آرمین میگفت بزار ادامه بدمعینک

                                           

روز جمعه رفتیم خونه خاله جونم تا برای اولین بار آرمین جونم شنا کنه توی استخر خونشونخوشمزه ولی از بدشانسی خانواده شوهرش اونجا بودن که من دیگه نرفتم توی آب آرمین رو هم آزاد گذاشتم ببینم چیکار کنه که هی میرفت توی حوض کوچیکه و درمیومد موقعی که مهموناش رفتن دیر شده بود و آرمین خیلی سردش بود شیرجه رفتم توی آب تا منو ببینه ولی نمیدونم چرا میترسیدابروبغلش کردم و بردمش توی آب و آروم سرشو زیر آب کردم ولی خیلی سردش بود خوشش نیومد مجبور شدم از آب درش بیارم و لباساشو عوض کنم و بسکویت بهش دادم ولی دلش میخواست بغلش کنم همسری هم رفت توی آب برخلف تصورم خیلی هم خوشش اومد ولم میخواست توی آب باشم و با هم شنا کنیم ولی تا میرفتم توی آب آرمین گریه میکرد که بالاخره مجبور شدیم تعطیلش کنیم.ناراحت

نمیدونم بخاطر سرما بود یا دلیل دیگه ای داشت ولی خیلی حال نکرد.انشالا روزی دیگه دوباره امتحان میکنیممژه

شام هم جوجه کباب خوردیم چند ساعتی دور هم بودیم بعد برگشتیم خونه.اونجا که بودیم آرمین یه رومیزی رو دراورد و روش سجده کردگاوچرانقلب

                                         

دیروز عصر هم رفتیم خونه بابای همسری و آرمین و پسر عموش کلی با هم توی حیاط بازی کردن و آرمین توی حیاط از این طرف میرفت اون طرف و ذوق میکرد بعد اومدیم خونه مستقیم حماملبخند بعد تا ساعت 3 بیدار بودم برای طرح سوال(وقتی بیدار بودی نمیزاشتیمتفکر) صبح هم زود بیدار شدم رفتم سر کلاس و بعد آقاجونم تا خونه رسوندمون و آرمین رو خوابوندم و رفتم نهار و کیک درست کردماز خود راضی

برای اولین بار کیک خرما درست کردم که خیلی عالی بود و خوشمان آمدخوشمزهبرای خانواده همسری هم فرستادملبخند

آرمینم شکلاتم عاشقتمقلب

                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان امیرعطا
24 تیر 92 17:11
سلام ماشالله بزرگ شدی ها آرمین جون. خدا حفظت کنه. شنا دوس نداری خاله؟وای که عطا عاشق آبه ست به قول خودش..


سلام.
آرمینم عشق آبه ولی نمیدونم چیش شده بود
نیکی
25 تیر 92 11:07
عزیزم به تو که روزه گرفتن واجب نیست بچه شیر میدی؟!
ایشالله که قبول باشه طاعاتت
ای جون عینکشُ ببین


میدونم ولی دلم میخواد بگیرم ولی خیلی بهم فشار میاد
مرسی همچنین
انسیه
25 تیر 92 14:47
بخورمت که عین فندقی
ازاده
25 تیر 92 23:21
سلام.نی نی نازی داری.خدا حفظش کنه .من که لینکتون کردم.خوشحال میشم به ما سر بزنی


سلام. ممنونم.لطف کردید
حتما میام
مامان محراب و مليكا
2 مرداد 92 11:59
خاله قربونش بشه دوست عزیز مليكا در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین ( آرشيو مطالب ) و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 576 رو به 20008080200 پيامك كنيد . اگه قبلا از شماره خودتون راي دادين لطف كنيد از يه شماره ديگه برا دخترم بفرستيد . يه دنيا ممنون http://mehrabmanezendege.niniweblog.com/
گلی
3 مرداد 92 10:31
عزیزممممممممممم با عینک چه باحال شده خدا حفظش کنه . مواظب خودت باش .
مامان سام
4 مرداد 92 12:57
آخه .قربون قرآن خوندت.خدا واستون نگه داره


بوس