ادای مامان
سلام به پسرم همه کسم
سلام به دوستان.عید همه مبارک باشه.نماز و روزتون قبول.
روز چهار شنبه صبح با هم رفتیم تا حقوق مامان رو بگیریم. با خوشرویی با مدیر دست دادی بعد یه جا بند نبودی تا خانم مدیر هم بلند شد رفتی تا روی صندلیش بشینی. فکر میکردم بیشتر این بگیرم ولی ضدحال خوردم 2 روز رو برام حساب نکرده بودن که قرار بعدا بررسی بشه.
میخواستم حقوقمو بزارم روی پولامو یه زنجیر برای پلاک آرمینم بخرم ولی پشیمون شدم و با ناراحتی رفتیم خرید یه بلوز خوشگل که قبلا چشممو گرفته بود و یه شال سفید خریدم هرچی گشتم برای تو یه تاپ و شلوارک یا یه سرهمی خوشگل ندیدم.بخاطر عید فطر خیلی شلوغ بود.بعد رفتیم مغازه آرایشی و بهداشتی و یه چند تا چیز خریدم و برگشتیم خونه.
بعداز نهار شروع کردم به پرو کردن لباس تا یه لباس مناسب برای عصری که قرار بود بریم آتلیه پیدا کنم. تا میپوشیدم بهت میگفتم خوشگلم با ژست بعد تو میخندیدی. بعد ازچند لحظه دیدم تو همش داری ادا درمیاری و میخندی دقت که کردم متوجه شدم داری ادای منو درمیاری.
ای پسر شیطون.میخواستم غش کنم از خنده هعی میگفتم ادای مامان رو دربیار تو هم انجام میدادی و دوتایی مخندیدم و بوسه بارونت میکردم. خیلی خیلی خوردنی و ناز میشدی.
الان هم چند روز هرجا که میریم و هزار بار بهت میگیم ادا دربیار تو هم با خوشحالی انجام میدی و همه میخوان بوست کنن.خودتم میدونی خیلی خوب انجامش میدی گهگاهی هم خودت ادا درمیاری و میخندی.
هر کاری کردم نتونستم توی عکس نشون بدم از بس که ول میخوری.اینم یه عکس البته فیلمش عالیه که با صدا انجام میدی.
از این به بعد باید مواظب باشیم تو همه کارا رو تقلید میکنی. آقاجون گوشش درد میکرد انگشتشو گذاشت توی گوشش تو هم تا چند دقیقه هعی تکرارش میکردی.
عصری رفتیم آتلیه خیلی طول کشید تا اماده شدیم بخاطر همین 2 خانواده که هرکدوم 2 تا کودک داشتن جلوی ما بودن و ما خیلی معطل شدیم یه آقایی که اونجا عکس میگرفت گذاشتت روی صندلی و تو خندیدی و یه عکس خوشگل ازت گرفت خوشحال شدیم گفت اگه همین طوری بره بالا عکس بگیره عکسای عالی ای میشن
ولی چون خیلی معطل شدیم دیگه هممون خسته شده بودیم تو هم اصلا یه ثانیه نمیاستادیاصلا حواست به دوربین نبود با هزار زحمت و کمک یه خانم که اونجا بود یه چند تا عکس گرفتیم. امیدوارم عکسای خوبی بشن
دیروز سالگرد عقد منو بابایی بود چون شبش دیر خوابیده بودیم صبح خیلی دیر از خواب بیدار شدیم بعد دیگه بجای صبحانه نهار خوردیم البته چای هم درست کردم.بعد هم برای تو یه سوپ عالی درست کردم تا شب خونه بودیم آقاجون اینا رفتن کنار آب ولی بابایی قبول نکرد ما هم بریم البته تو عصری خوابیدی منم چون نظم خوابم بهم ریخته بود سردرد داشتم میخواستم بخوابم که بابایی نگذاشت
برای شام به همین مناسبت رفتیم رستوران خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی کیف کردی البته همش میخواستی آزاد باشی بزاری بری
موقع خوردن شام هم بغل بابایی بودی و اون بهت غذا داد من خیلی گرسنم بود و ریلکس غذا خوردم البته بغل اون بهتر میاستادی.
بعد رفتیم خونه آقاجون اینا چون تولد دایی بود اونجا هم شیرینی خوردیم و زودی برگشتیم خونه.
داداشی جونم تولدت مبارک
توی رختخواب هم حدود نیم تا 45 دقیقه ورجورجه کردی تا بالاخره خوابیدی. خسته شدم از بس شعر و آهنگ تکراری خوندم و خمیازه کشیدم.
موقع خواب جند تا بوسه باحال از بابایی کردی که بیچاره دیونه شد نمیدونست چی بگه خودتم لبخند میزدی میدونستی مخشو زدی.عزیزمممممممممممم
آرمین جونم خیلی خیلی دوستداریم .عشقی عشق