محرم 92
سلام عزیزدلم آرمین مامان
این روزا خدارو شکر خیلی خوب هستی.قند و شکلاتی دیروز صبح آقاجون و مامان جون اومدن دنبالت چون میخواستن مامان بزرگم و دایی رو ببرن ایستگاه قطار که برن تهران و شما هم واسه خودت قطار ببینی و صفا کنی. تا بهت گفتم واسه چی دارن میان دنبالت کلی ذوق کردی خوشبختانه قطار هم چون موقع نماز بود یه ربع ساعتی ایستاده بوده و شما سوار میشی و کلی عشق و حال آقاجون هم بدنبال شما
منم رفتم آرایشگاه و اصلاح کردم برگشتم خونه تا کمی درس بخونم ولی اول خیلی گرسنه ام بود یه چیزی خوردم و بعد چون هوس قرمه سبزی داشتم شروع کردن به درست کردن آقاجون هم برامون گوشت تازه خریده بود عالی شد با برنج شمالی و زعفرونی و سالاد شیرازی+ سالاد انار چه شامی شد.شما هم خوب خوردی از بس که بابایی تعجب کرد و گفت خوب میخوری دیگه نخوردی نوش جونت یه خورده وب گردی و پاکسازی کردم فقط همین درس هم که اصلا نخوندم
بعد از شام یه هیيت از جلوی خونمون رد شد که شما با تعجب بهشون نگاه میکردی و محو تماشا بودی بعد که رفتن هم میخواستی دوباره ببینیشون که لباس پوشیدیم رفتیم بیرون توی شهر ما هر ساله این مراسما خصوصا تعزیه خیلی خیلی عالی برگزار میشه و از قدیما اینطوری بوده ولی دیشب خیلی شلوغ نبود یا شاید ما دیر رفته بودیم.دقیقا نمیدونستیم کی باید بریم با این حال شما یه تجربه دیگه کسب کردی و با دقت همه جا رو نگاه میکردی.
آرمین در حال سینه زدن
امروز با خاله ز رفتیم بیرون که یهو از پله های یه مغازه لیز خوردیم و خدا بهمون رحم کرد محکم بغلت کردمو و نگذاشتم بریم پایین ولی روی یکی از پاهام درد میکنه و خراش برداشته تا 10 دقیقه نمیتونستم تکون بخورم و تو هم نگران من بودی الهی فدات بشم .دوست نداشتی درد بکشم که زودی از بغل خاله گرفتمتو آروم شدی کیا به چشم زدن اعتقاد دارن؟ اینم از دسری که دیروز واسه پسر گلم درست کردم که خیلی مقوی و خوشمزه است و بابایی عاشقش شد و میخواست همشو بخوره شما هم خیلی دوست داشتی. دیشب وقتی برگشتیم اجازه ندادی ازش عکس بگیرم و زودی بهش انگشت زدی و عجله داشتی بخوریش نفسم دوستدارم خیلی