تولد
سلام به پسر گلم
پای مامان همچنان درد میکنه و بابایی گفت نشکسته و دیگه دکتر نرفتیم موقع راه رفتن کمی اذیتم و الان روز به روز بیشتر کبود میشه که قرار فردا بریم دکتر ازش عکس بگیریم
روز پنجشنبه 16/ 8 تولد دختر خاله من که خاله تو میشه رو توی خونمون گرفتیم که خیلی خیلی عالی شد و خوش گذشت. عزیزم تولد هجده سالگیت مبارک
شب قبلش مامان جون خونمون بود که من ژله خورده شیشه درست کردم که عالی شد .آفرین به مامان خوش ذوق و هنرمندت
از خود تعریف نباشه اینم عکسش معلومه محشره همه خوششون اومد
چون پام درد میکرد نمیتونستم برم خرید و براش هدیه بخرم به دایی زنگ زدم و خدارو شکر تازه از تهران برگشته بود و مستقیم رفت عطرفروشی و به سلیقه خودش که همیشه عطرای خوش بویی میگیره یه عطر خیلی شیک و ناز خرید و آوردش برام.خرید تلفنی اسان
ظهری همه خاله ها و دختر خاله جمع بودیم و توی اتاق خواب مشغول خوشگل کردن که تو خسته بودی ولی نخوابیدی که بالاخره موقع شلوغی و عکس گرفتن و پذیرایی شما لالا کردی و موقع رفتن مهمونا بیدار شدی
عصری هم با بابایی رفتید بیرون و من و مامان جون خونه رو مرتب کردیم و بعد آقاجون اومد دنبالش و رفت.
شب هم نزدیک خونمون طبل و شیپور میزدن که بردمت نگاشون کردیم و سینه میزدیفدات بشم.
اینم سالاد الویه تولد. کیکشم خیلی خوشگل و خوشمزه بود.
جمعه هم نهار خونه آقاجون اینا بودیم که مثل همیشه عالی بود و شما کلی توی حیاط بازی کردی و غروبی که برگشتیم با آقاجون و مامان جون رفتی پارک و تعزیه منو بابایی هم خونه خلوت کرده بودیم و بعد منتظرت بودیم تا برگردی
با کلی انرژی اومدی و شام خوردی (ما خورده بودیم) بعد رفتیم خونه باباجون اینا و اونجا همش دست باباجون رو میگرفتی که ببرتت بیرون
با منو بابایی کاری نداشتی بعد خونه و لالا
امروز صبح هم آقاجون اومد دنبالت و تا برات هندونه بخره اخه خیلی خیلی دوستداری روز جمعه خودت هندونه بزرگی که توی آشپزخونه بود رو میخواستی بلند کنی و چون نمیتونستی میخواستی گریه کنی که مامان جون و دایی زود برات آوردنش و خوردیم عزیز دلمی که مثل مامانت هندونه خوری
قرار بود بعد از نهار با مامان جون بریم روزه سفره حضرت رقیه دعوت بودیم که بابایی تماس گرفت و گفت بریم بیرون که خودش بانک و ... کار داشت و ما هم بریم همراش
مامان بابایی هم اومد باهامون. رفتنی تو خواب بودی و تا رسیدیم بیدار شدی بعدش رفتیم خونه خاله بابایی و اونجا هم کلی صفا کردی و خوش گذشت. یه دوری با بابایی زدیم و شیربرنج و سرشیر و نون خریدیم برگشتیم و شام اونجا بودیم.مامان جون بردت دم در حیاطشون تا تعزیه نشونت بده و بعد برگشتیم خونه و یه چرخی زدیم و اومدیم
الان هم تو و بابایی لالا کردید و من هنوز نخوابیدم خیلی خستم. ولی این چند روز خیلی خوب بوده کاش همیشه اینطوری باشه.
عزیزکم آرمینم خیلی خیلی ماهی دوستدارم
عشقت کلمه نه خیلی بجا و درست و واضح بیانش میکنی و روی حرفت میاستی
میخواستم یادت بدم بگی مامان جون که یه کلمه جدید از خودت ساختی و همش میخوای صدام کنی دیگه مامان کم میگی و میگی مینو یا منو
کلمه ایش هم زیاد استفاده میکنی که معانی متفاوتی میده بیشتر موقعی استفاده میکنی که درخواستی داری. ولی کلمه این و اون رو درست استفاده میکنی.
وقتی خودت نشستی به که کسی که لازمه و سرپا میگی ایش و دستتو میزنی به زمین که کنار خودته یعنی بشین کنارم بخورمت که مثل عسل شیرینی دیونتم
عشقت اینه بری توی این میز تی وی توی اتاق دایی ها درشو هم میبندی