آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

تی وی رو سرویس کردی

1392/8/8 21:18
نویسنده : الهه
232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

واقعا نمیدونم این کارا رو واسه چی انجام میدی هرچی هم بهت میگیم اصلا گوش نمیدی و یادتم نمیرهمتفکر همش بالای میز تی وی میری خیلی نگران بودیم بلایی سر نیاد که واییییییینگران

دیشب(٣ آبان) باز هم مثل همیشه میرفتی و چند بار بابایی آورده پایین ولی دوباره و دوباره که یهو خودتو و تی وی باهم میخواستید بیافتید پایین تندی گرفتمت و با یه دستم تی وی رو گرفتم ولی متاسفانه تی وی از کنار دستم لیز خورد زد به گوشه میز که ال سی دیش شکستگریه

خیلی خیلی ناراحت شدم کلی هم دعوات کردم باهات حرف زدم تو هم همش گوش میدادی یا میخواستی بیایی بغلم میدونستی ناراحتم. فک کنم فهمیدی کار اشتباهی کردیابرو

از دیشب هم هعی گریه میکنم باز آروم نمیشم با بابایی رفتیم بیرون دوری زدیم که زود خوابت برد برگشتیمخنثی دلم بدجوری گرفته تحمل سرزنش دیگران رو هم ندارمناراحت وضع مالیمون مدتیه خوب نیست خیلی چیزا میخوام بخرم که نمیشه.قرار بود امروز برم خرید و برات لباس زمستونی بخرم هرچند زیاد هم پول نداشتم ولی الان که دیگه اصلا حوصله خرید رو هم ندارمناراحت

واسه سلامتیت موقع عملت نذر کردم به دارالیتام نذری بدم که هنوز ندادم نگران

خدا رو هزار مرتبه شکر که خودت چیزیت نشد ولی از صبح 2 تا مامان جونات زنگ زدن و مثلا با دلسوزی کلی من و بابایی رو سرزنش کردناسترسبابایی که ریلکسه میگه مگه میخوان پولشو بدم ولی من تحمل ندارم کلی گریه کردم. البته بیشترش تقصر بابایی بود اگه موقعی که با یه دست تو رو گرفته بودم و تی وی روی سرم بود زودی میومد کمک و نگامون نمیکرد  این اتفاق نمیافتاد. حالم از این بی خیالیش بهم میخوره خیلی راحت تماشامون کردمتفکر خودش که میگه پردازشم طول میکشه.

خدا کنه تعمیرش زیاد نشه.البته اگه بشه تعمیرش کرد

خیلی خستم خیلی هر روز تکراریه. نه تفریحی نه مهمونی

بیچاره تو هم مقصر نیستی حوصلت سر میره نمیدونی چطوری بازی کنی خیلی هم شیطونی.

مامانای باتجربه شما یه روز بچه هاتون چطوری میگذره؟

خدا جونم کمکم کن

التماس دعا

 

پ: شب عمو اومد تا کتش که خونمون بود ببره که تو برای اولین بار گفتی عمو تا نیم ساعت میگفتی ع موو خیلی باحال بود خوشحال شدمماچتشویق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان امیرعطا
4 آبان 92 14:20
عزیزم خیلی خودتو ناراحت نکن. برای همه پیش میاد. سعی کن بهش توضیح بدی چیزهای خطر دارو... شاید به نظر بیاد که توجه نمی کنن ولی خوب متوجه میشن. باید بیشتر مواظب باشیم تو مقطع سنی خیلی بدی هستن. عطا هم این روزها به پریزها گیر داده که محافظ خریدیم آخرسر.


مرسی عزیزم خیلی حالم بده احساس بدی دارم.میگم کاش بیشتر مواظب بودم
مامان امیرعطا
5 آبان 92 1:13
نه بابا تو که مقصر نیستی. اتفاق بود دیگه. خودتوسرزنش نکن. مواظب که باید هممون و بیشتر باشیم ولی این وروجک ها هم کم شیطون نیستن.


ممنونم که ارومم میکنی پیش میاد دیگه خدا رو شکر خودش جیزیش نشد که قابل جبران نبود