خرابکاری 6/ 6/92
روز چهارشنبه 6/ 6/92 صبح رفتیم خونه مامان بزرگم تا عکسای که براشون ظاهر کرده بودیم رو بهشون بدیم. نهار هم اونجا موندیم بعد چون مامان بزرگ درمانگاه نزدیک خونمون کار داشت با هم رفتیم اونجا بعد اومدیم خونمون.
اول یه شربت یخکی درست کردم بعد بردمت حمام یه دوش گرفتیم بعد شیر خوردی خوابیدی
من و مامان بزرگم با هم عکس و فیلم عروسی نگاه کردیم و چای و تخمه و هندونه خوردیم تا اینکه تو بیدار شدی و بابایی از سرکار برگشت.
مامان بزرگ رفت بابایی هم نهارو چای خورد رفت خوابید منم یه چای واسه خودم ریختم رفتم روی تخت کنار بابایی بهت شیر دادم که خوابم برد تو هم اول کمی صدام کردی دیدی خوابم بعد رفتی...
بعد از حدود نیم ساعت یا کمتر دقیق نمیدونم اومدی بالا سرم و صدام کردی و دستات رو نشونم دادی یه جوری بودن نفهمیدم چی بود یهو از جام پریدم ببینم چه خبر که وای وای وای
هرچی قند توی قندون بود رو ریخته بودی توی استکان چای و ریخته بودیش روی فرش به فلاکس هم قند تعارف کرده بودی خدا میدونه خودت چند تا خوردی
مامان خواب و تو با خیال راحت مشغول خرابکاری بودی
این اولین باری بود که من خوابم و تو بیدار.خدارو شکر آسیبی به خودت نزدی
زنگی زدیم به مامان جون و براش تعریف کردیم و کلی خندیدیم
با اینکه اول شوکه شده بودم ولی از اینکه خودت همشو تعریف میکردی و میدونستی خرابکاری کردی خندم گرفته بود
جیگری آرمین مامان