16 و 17ماهگی
عزیزم دلم مدتی مامان بی حوصله و تنبل شده حوصله نوشتن رو ندارم.ارشد فراگیر شرکت کردم چند تا کتاب هم خریدم ولی وقت نمیشه بخونم خیلی هم سختن همه چی فراموشم شده شاید هم برم سرکار که هنوز مشخص نیست ولی همش استرس دارم که به هیچ کاری نمیرسم.شب برنامه ریزی میکنم ولی باز اکثر روزامون تکراریه.البته یکی از مشگلاتم همکاری نکردن بابایی
البته روزهای خوب هم زیاد داشتیم
14/7 با مامان جون و آقاجون رفتیم خونه یکی از فامیلا که مرغ و جوجه داشتن و انقدر صفا کردی که اصلا دوستنداشتی بریم داخل خونه میخواستی همش پیش مرغ و جوجه ها باشی که چون میگرفتیشون( بدون ترس) مامان بزرگشون ناراحت شد و ترسید خفشون کنی که دیگه اومدیم داخل
مخورمت
18/ 7 با آقاجون اینا و خانواده سهند رفتیم پارک بعثت که خیلی خیلی خوش گذشت و تو و سهند همش درحال قدم زدن و نگاه کردن بودید.اون کلا بچه آرومیه و از جاش تکون نمیخوره تو رو که دید همش دنبال تو میومد ولی بعضی جاها کم میاورد مثلا وقتی سوار یه وسلیه شدید تا رفت بالا گریه کرد که مجبور شدیم پیادش کنیم ولی تو خیلی لذت بردی.جیگرمی
20/7 با خاله رفتیم شهربازی سرپوشیده که کلی ذوق کردی و با همه وسایل بازی کردی فدات بشم که اینقده گلی
آرمین جونم هرچی از ماهیت و خوبیت بگم کم گفتم فقط کمی شیطونی میکنی که اونم مطمئنم از باهوشیته تو خونه که اذیت میشم بخاطر اینه که دوستداری باهامون بازی کنی و من تنها نمیتونم بابایی هم گهگاهی خوبه ولی کلا زیاد برات وقت نمیزاره هرموقع هم میگم آرمین رو ببر بیرون میبردت پیش مامانش و دیگه کاری باهات نداره
آرمین درحال چشمک زدن
24/ 7 روز عید قربان بود که از صبح خونه بودیم و حوصلمون سر رفت بعد بابایی بردمون خونه آقاجون اینا و خودش رفت پیش دوستاش میخواستم مامان جون موهامو رنگ کنه که آقاجون گفت بریم یه دوری بزنیم زود برمیگردیم تا رفتیم ماشین داغ کرد که مجبور شدیم بریم پارک تا آقاجون ماشین رو ببره تعمیرگاه. که خیلی طول کشید و بابایی اومد پیشمون گفت بریم خونه که کفتم هنوز موهامو رنگ نکردم و اون برگشت خونمون و ما هم بعد از کلی معطلی زنگ زدیم دایی اومد دنبالمون.تو توی خیابان خوابت برد گذاشتمت تا بخوابی و ما هم مشغول رنگ کردن شدیم بعد بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه
25/7 من و تو رفتیم خونه یکی از دوستای دانشگاهیم که چند تا دوستان اونجا جمع بودن. فقط یکیشون یه دختر داشت که باهاش بازی کردی و خوش گذشت بعد عصری برگشتیم خونه.که بابایی اس داد خونه مامان جون دعوتیم. سرراه چند قلم لوازم آرایش خریدم بعد رفتم خونه خاله بزرگم که قرار بود دامنشو بهم بده برای جشن که خیلی گشاد بود نپوشیدمش بعد بابایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه باباجون اینا.مهموناش هنوز نیومده بودن که من رفتم لباسامو عوض کردم و برگشتم اونجا و با اینکه خسته بودم تا ساعت 1:30 شب اونجا بودیم و خوش گذشت.
بعد از شام عروس خاله بابایی رو آوردم خونمون و با هم عکس عروسی من و بابایی رو نگاه کردیم و گپی زدیم بعد یه کادو بهش دادم چون تازه عروس بود بعد با بقیه رفتیم پارک نزدیک خونمون و کلی بازی کردی. اصلا هم نگفتی خسته و گرسنمه ولی تا برگشتیم خونمون زدی زیر گریه منم تند تند لباساتو عوض کردم و شیرت دادم و زود خوابیدی ولی از خستگی چند بار از خواب بیدار شدی
26/7 عقد یکی از فامیلای آقاجون دعوت بودیم که رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت همه چی عالی بود.مبارکشون باشه. تا عصری تالار بودیم بعد با سهند اینا هماهنگ کردیم دوباره رفتیم پارک بعثت. باز یه جا بند نبودی بردمت استخر توپ و کلی شیرجه و بپر بپر کردی ولی باز سهند نیومد
برگشتنی هم بستنی خوردیم ولی فرداش تو سرما خوردی نمیدونم از کسی خوردی یا از خوردن بستنی بود یا اب سرد که بابایی صورتتو شست
29/7 بابا جون اینا رو دعوت کردیم و واسشون قیمه بادمجون با سوپ شیر درست کردم.دسر هم کرم طالبی درست کردم که نمیدونم چرا خیلی شل شد و نبست با اینکه اولین بار بود میخوردن و خوششون اومد ولی اصلا ظاهرش خوب نبود که جون عمو خیلی دوست داشت قرار دوباره براشون درست کنمهمه چی خیلی خوب بود بجز یه چیز ناراحتم کرد که بیخیال.
30/ 7 رفتیم خونه آقاجون و شب هم موندیمبابایی یه سری بهمون زد و رفت.
1/ 8 برای اولین بار رفتیم مراسم فاتحه خونی(بابای شوهر خاله ام فوت کرده بود) یه کمی موندیم بعد با خاله بزرگه رفتیم خونشون تا بابایی اومد دنبالمون خیلی اصرار کرد بمونیم ولی شب عروسی یکی از همکارای بابایی دعوت بودیم و رفتیم شده بودیم ملا نصردین
5/8 خاله بابایی اومد خونمون تا طرزتهیه ترشی هفت میوه با ژله رو یادش بدم چون مامان بابایی خیلی تعریفشو داده بود به من که هیچی نگفته بود نهار هم با مامان جون پیشمون بودن.
پسر گلم عزیزم حرف زدنت خیلی خوب شده هرچی ما میگیم تکرار میکنی البته فقط یه ریتمی از کلمه میزنی. هرموقع میگم بگو ... نمیگی ولی به موقعش اون کلمه رو استفاده میکنی
دایی. توپ . عمو . دوغ. آب. نون. بابا یا بایی. ماما یا گاهی ماهی یعنی مامی بریم.دو. (عدد 2 رو خوب میشناسی) بقیه اعداد رو هم با یه ریتم خاص میگی البته گیج شدی فارسی بگی یا انگلیسی نه رو که خیلی خوب بلدی و همیشه مورد استفادت هست.و....
دندوتاتم که شده 11 تا که یازدهمی (دندون جلو سومی) اومده بالا نه کامل.
4 تا جلو بالا. 2تا از اخریا بالا سمت راست و چپ. 3تا جلو پایین. 2 تا هم از بغلا اونا اخرا
آرمینم خیلی خیلی با محبتی و دم به دم بوسم میکنی و منو دیونه کردی بدجوری
یا بغلم میکنی و دستاتو میزنی به کمرم big hug
الهی فدات بشم خودم تنهایی خیلی خیلی دوست دارم
6/ 8 هم با آقاجون اینا رفتیم بیرون که با هم رفتیم کتابفروشی معراج و یه کتاب و یه اسباب بازی خوشگل برات خریدم میخواستی همون جا بازش کنی
دیروز هم رفتیم خرید یه پیراهن مشگی برای محرم و یه یقه اسکی سفید برات خریدم. مبارکت باشه میخواستم یه سویشرت و شلوار برات بخرم که فعلا نخریدم
امروز آقاجون و مامان جون امدن دنبالت و بردنت بیرون بعد رفتی خونشون و کلی هندونه که خیلی دوست داری خوردی بهت زنگ زدم وباهات حرف زدیم. خوش بگذره نفسم
آرمین مامان دوستدارم خیلی زیاد. الهی خدا همیشه یارت و نگهدارت باشه