آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

شنا

قند عسلم گل خوشگلم سلام تولد 33 ماهگیت مبارک عزیزم   امروز اومدیم خونه مامی جون بخاطر اینکه وبلاگتو بروز کنم نت لب تاپ قطع بود.  همش با آقاجون توی حیاطی و باهاش ترانه میخونی گلم خیلی بهم وابسته شدی و هر موقع میگم برو خونه آقا جون با اینکه خیلی باهاشون راحتی ولی میگی تو هم بیا هر جا بخوای بری میخوای منم کنارت باشم  توی خونه هم همین طوری میخوای همیشه با هم باشیم و این موضوع کمی اذیتم میکنه و گاهی عصبی میشم. عاشق جارو کردن و گردگیری هستی خسته میشم وقتی بخوام کار کنم چون همش میخوای خودت انجام بدی و تمومی نداره ماشین سواری رو هم خیلی خیلی دوستداری و تا سوار میشیم میگی من رانندگی کنم  دیشب ه...
18 اسفند 1393

ولنتاین 2015

سلام با عشق اول بگم که جمعه 24 بهمن قرار بود با آقاجون اینا و مامان بزرگ و بابابزرگ من بریم بیرون   دقیقه اخر بخاطر یه چیز الکی من و بابایی حرفمون شد و من گفتم که نمیرم هرچی هم بابایی گفت قبول نکردم حس اش نبود دیگه. شما تنها با آقا جون اینا رفتید خیلی خیلی بهت خوش گذشته بود. دیدن قطار، تاب بازی ، خاک بازی، بازی با بره کوچولو وای عزیزم فیلم رو دیدم کلی ذوق کردم بره کوچولو ها رو بغل میکنی و میافتی دنبالشون خلاصه شادی و صفا کردی خیلی  وقتی رسیدی خواب بودی ولی تا بابایی گذاشتت روی تخت بیدار شدی بوی بره میدادی شدید                          ...
27 بهمن 1393

جشن تولد درخواستی

سلام جیگر مامان سلام به خواننده های وبلاگمون  خوبید؟ ما هم خوبیم خداروشکر روز سه شنیه 30 دی با هم داشتیم عکسا و فیلمهای قدیمیتو نگاه میکردیم که کیک تولد دیدی و گفتی بلند شو برو کیک درست کن  دقیقا همین جوری گفتی و خودم اومدی کمک منم که نمیشه پسرم چیزی بخواد بگم نه شروع کردم به درست کردن کیک             خدایشم کمک کردی  بعد از آماده شدن منتظر بودیم تا بابایی بیاد اخه میگفتی شمع بزار روش من فوت کنم  ولی قبل از اینکه بابایی بیاد داشت خوابت میبرد که دلم نیومد کیک بهت دادم و با رغبت کامل خوردی  عصری هم رفتیم بیرون چون میخواستیم خرید کنیم بعدشم رفتیم خونه آقاجون...
2 بهمن 1393

عکس

                    گوشه چشمت با سیگار باباجون سوخت که اصلا متوجه نشدی و گریه نکردی ولی بعد هعی بهش میگفتی. اینا هم همش هنرهای گل پسرم             دوستت دارم یه عالمه دوستای گلم کی مگنت داره؟ نمیدونم واسه آرمین بخرم یا نه از خوبی که خیلی خوبه ولی گرونن ...
8 دی 1393

مهد کودک

سلام گل پسر ماه من عزیز دلم بالاخره تصمیم گرفتم ببرمت مهد اخه ممکنه دی ماه دوباره موقت برم سرکار گفتم به مهد عادت کنی بهتر هم بازی میکنی هم چیزای جدید بخصوص روابط اجتماعی رو یاد میگیری .  10 آذر بابایی اومد دنبالمون و رفتیم دانشگاه واسه کار من بعد برگشتنی ما رو پیش مهد لبخند مادر پیاده کرد و رفت. این مهد مدیرش هم فامیله هم همکلاسیم بوده و کارشم قبول دارم ولی متاسفانه گفت زیر 3 سال قبول نمیکنم.   کلا گفت مهد دیگه هم اکثران قبول نمیکنن.اخه چرا شهر ما امکانات نداره  دلم میخواد خودم یه مهد مادر و کودک واسه بچه های کوچیک بزنم ولی میترسم مجوز ندن یا سود نداشته باشه یه مهد دیگه که خیلی نزدیک خونمونه (ایران زمین...
11 آذر 1393

گردش با دایی جون

سلام عشق مامان  امروز صبح دایی جون اومد پیشمون کتاب بهت هدیه داد البته چندین بار واست کتاب میگیره  از اول که وارد شد شما بهش گیر دادی که ماشین بازی کن ، بیا تو اتاق ( میخواستی اسباب بازی نشونش بدی ) منم داشتم نهار درست میکردم.بیحال بودم ولی نگاهت میکردم خوش و آرومی منم آروم شدم   دایی کنترل تی وی رو گرفته و داشت برنامه دان میکرد که بهش میگی دایی بدش من بلدم  انقده گفتی که دایی تسلیم شد بابایی هم زود اومد و با هم نهار خوردیم و بعد بابایی رفت سرکار و شما و دایی هم رفتید گردش  من بیشتر از تو خوشحال بودم ولی وقتی برگشتید دایی گفت خیلی خیلی کیف کردی  با هم اطراف خونمون رفتید و چند پارک رو زیارت کر...
27 آبان 1393