جشن تولد درخواستی
سلام جیگر مامان
سلام به خواننده های وبلاگمون خوبید؟ ما هم خوبیم خداروشکر
روز سه شنیه 30 دی با هم داشتیم عکسا و فیلمهای قدیمیتو نگاه میکردیم که کیک تولد دیدی و گفتی بلند شو برو کیک درست کن دقیقا همین جوری گفتی و خودم اومدی کمک منم که نمیشه پسرم چیزی بخواد بگم نه شروع کردم به درست کردن کیک
خدایشم کمک کردی بعد از آماده شدن منتظر بودیم تا بابایی بیاد اخه میگفتی شمع بزار روش من فوت کنم ولی قبل از اینکه بابایی بیاد داشت خوابت میبرد که دلم نیومد کیک بهت دادم و با رغبت کامل خوردی
عصری هم رفتیم بیرون چون میخواستیم خرید کنیم بعدشم رفتیم خونه آقاجون ( البته یه ساعتی منو بابایی تنها بودیم بعد اومدیم اونجا) بعد از شام برگشتیم خونه دیگه دیر بود و خوابیدیم.
صبح روز بعد مثل همیشه داشتی زیادی گیر میدادی که بازی کنیم تا موبایلمو میگرفتم دستم میومدی میگرفتیش تلفنو میگرفتم همین طور دیگه داشتم عصبی میشدم که گفتم بریم پارک برگ بچینیم با اشتیاق قبول کردی و گفتی اسکوترم هم بیاد
وقتی برگشتیم باهم یه جشن تولد با کیک نصفه گرفتیم که پلنگ صورتی و بره و ... هم بودن
خیلی خیلی ذوق زدی و با علاقه ایستادی تا عکس گرفتم بعد هم کیک رو بردی خوردیم با نسکافه چسبید
عزیز دلم انشالا تولد 3 سالگیت گوش شیطان کر
بعد هم نهار درست کردم و با شما هم بازی کردم و یه شیر با برگا درست کردیم که دیشب پارش کردی البته مچاله شد که دیگه انداختمش دور
امروز هم یه عروسی دعوتیم از فامیلای بابایی که خودشم نمیاد منم دوست ندارم برم ولی بخاطر مامان جون میریم زود برمیگردیم
عزیز دلمونی آرمین ماهم عاشقتم
فدای اون چشمای نازت عزیزمممممممم