آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

مهد کودک

1393/9/11 19:04
نویسنده : الهه
328 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر ماه منمحبت

عزیز دلم بالاخره تصمیم گرفتم ببرمت مهد اخه ممکنه دی ماه دوباره موقت برم سرکار گفتم به مهد عادت کنی بهتر هم بازی میکنی هم چیزای جدید بخصوص روابط اجتماعی رو یاد میگیریراضی

10 آذر بابایی اومد دنبالمون و رفتیم دانشگاه واسه کار من بعد برگشتنی ما رو پیش مهد لبخند مادر پیاده کرد و رفت. این مهد مدیرش هم فامیله هم همکلاسیم بوده و کارشم قبول دارم ولی متاسفانه گفت زیر 3 سال قبول نمیکنم. غمگین کلا گفت مهد دیگه هم اکثران قبول نمیکنن.اخه چرا شهر ما امکانات ندارهدلخور دلم میخواد خودم یه مهد مادر و کودک واسه بچه های کوچیک بزنم ولی میترسم مجوز ندن یا سود نداشته باشهگیج

یه مهد دیگه که خیلی نزدیک خونمونه (ایران زمین) رفتیم اونجا و اونا با استقبال پذیرفتنزیبا و گفت چند روز ازمایشی با خودت بیاد اگه مشگلی نداشت بمونه  بعد وسایل بگیر و...

همون روز هم زودی برگشتیم خونه و نهار درست کردم خوردیم بعد دوباره رفتیم مهدخوشمزه هدفم این بود آشنا بشی و زود برگردیم ولی خیلی خوشت اومد و دوست نداشتی برگردیقوی موقع تغذیه هم وقتی بچه ها رو دیدی رفتی دستاتو شستی و نشستی کنار سفره چون نهار خورده بودی من چیزی نیاورده بودم فقط بسکویت و شکلاتی که مربی بهم داد رو بهت دادم ولی گفتی منم غذا میخوام ببین همه دارنعینکهیپنوتیزم از مربی ماکارانی گرفتم و خوب خوردیراضیبوس

همه کاراتو خوب انجام میدادی و وقتی میومدم توی کلاست نشونم میدادی. خیلی واست جالب بود و تازگی داشتمحبت

وقتی دیدیم همه چی خوبه اومدم توی حیاط تا کمی ازت فاصله بگیرم ولی بعد از چند دقیقه با گریه اومدی توی حیاط صبح زود بیدار شده بودی و خوابت میومد واسه همین برگشتیم خونه و زودی خوابیدیبغل

                                

عصری با بابایی رفتیم بیرون و باید حتما واست کیف و ظرف غذا و دفتر نقاشی میخریدم با اینکه دیر وقت بود ولی خداروشکر تونستیم بخریم و کلی ذوق کردی خصوصا واسه کیفجشن همشون رو خودت میگرفتی و خیلی خیلی خوشحال بودی واسه همین رفتیم خونه آقاجون تا وسایلتو نشونشون بدیراضی تا درو باز کرد عقبی ایستادی تا کیفت رو ببینهخنده اونا هم کلی شادی کردن واسه وسایلتو و نقش بازی میکردن و شما ذوق میکردیبوس

                       

                                 

امروز هم چون خیلی دوستداری ماکارانی با عدس درست کردم و توی ظرف غذات گذاشتم و شادی کنارم بودی و وسایلتو گذاشتیم و لباس تنت کردم و رفتیم مهدخوشمزه

                             

بازم خیلی خوب رفتی سرکلاس منم بیرون ایستادم و وقتی دیدیم ارومی و از مدیر خواستم سری بهت بزنه اگه مشگلی نداری برم که گفت برو خیلی خوبه منم اومدم خونه بابایی هم اومد و نهار خوردیم دلم همش پیش بود و لباسامو درنیاوردم تا زود بیام پیشت که تقریبا 1 ساعت خوب بودی و حدودا 2 بود که بهم زنگ زدنن و منم خیلی سریع و با دو اومدم پیشت بغل مربی نشسته بودی کنار سفره ولی خیلی گریه کرده بودی و تا بغلت کردم دوباره گریه کردیبوس نفسم اشکاتو میبینم دلم ریش میشه. خیلی دوستدارممحبت غذا نخوردی و وقتی رفتیم سرکلاس گفتی غذا میخوام و نشستی کنارم و خوب غذا خوردی بعد مربی صدات کرد و میخواستی بری سر کلاس ولی میگفتی تو هم بیاآرام باهم رفتیم و بابایی بهت زنگ زد و خیلی با خوشحالی بهش گفتی من مهد کودکم و از ناراحتی چیزی نگفتیگیج بعد من سرکلاسم شما واسه خودت میری بیرون میچرخیعینکمتفکر ولی کلا دوست نداشتی من برم وقتی میگفتم بریم خونه هم راضی نبودیدرسخوان خلاصه امروزم با هم تا اخرش موندیم و بعد اومدیم خونهزیبا

                    

فعلا تا حالا که بد نبوده مهد بدی نیست ولی خیلی کارا هم که دوستدارم رو انجام نمیدن. مثلا دوست داشتم باهاتون زبان کار کنن که نمیکننمتفکر نمیدونم ببرمت مهد زبان یا فعلا تا وابستگیت کم بشه بهتره اینجا بمونیسوال

عزیزم شعر آهویی دارم رو واست میخونم خیلی دوستش داری و وقتی تموم شد مصرع اخر رو تکرار میکنی و میگی کاشکی اونو میبستمخوشمزهبغل

خدا جونم خودت حافظ همه بچه ها باش مواظب قند عسل منم باشبوس

دوستداریممممممممممبوسمحبت

                             

پسندها (1)

نظرات (6)

مامان امیرعطا
18 آذر 93 2:38
عزیزم مبارکه مهد رفتنت.. آقا کوجولو.
الهه
پاسخ
مامان آرمین
20 آذر 93 9:46
قربون آرمین کوچمول بشم من.مامانی خوب کردی فرستادیش مهد.نگران هیچی نباش ایشالله زود به مهد رفتن عادت میکنه
الهه
پاسخ
دیگه نرفت
مامان راحله
26 آذر 93 23:13
ماشالله به پسر خوشگل
الهه
پاسخ
نیکی
29 آذر 93 19:05
هزار ماشالله چه پسر آقاااایی زود انشالله عادت میکنه نگران نباش هر روز ماکارونی میخورن فقط؟ چند روز در هفته باید بره؟
الهه
پاسخ
روز اول براش ماکارانی درست کردم خیلی دوستداره.دیگه نمیره
مامان زهره
3 دی 93 11:35
هزار ماشاله به گل پسر مرد شده واسه خودش انشاله دانشگاه، خدا پشت وپناهش باشه
الهه
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان مبینا
8 دی 93 18:44
الهه
پاسخ