شنا
قند عسلم گل خوشگلم سلام
تولد 33 ماهگیت مبارک عزیزم امروز اومدیم خونه مامی جون بخاطر اینکه وبلاگتو بروز کنم نت لب تاپ قطع بود. همش با آقاجون توی حیاطی و باهاش ترانه میخونی
گلم خیلی بهم وابسته شدی و هر موقع میگم برو خونه آقا جون با اینکه خیلی باهاشون راحتی ولی میگی تو هم بیا هر جا بخوای بری میخوای منم کنارت باشم توی خونه هم همین طوری میخوای همیشه با هم باشیم و این موضوع کمی اذیتم میکنه و گاهی عصبی میشم.
عاشق جارو کردن و گردگیری هستی خسته میشم وقتی بخوام کار کنم چون همش میخوای خودت انجام بدی و تمومی نداره
ماشین سواری رو هم خیلی خیلی دوستداری و تا سوار میشیم میگی من رانندگی کنم دیشب هم با بابایی رفتی بیرون و بابایی توی ماشین تنهات گذاشته بود و سویچم درنیاورده بود که شما ماشین رو روشن کرده بودی وقتی شنیدم خیلی ترسیدم ولی بابایی زود رسیده بود خدایا شکرت
پنجشنبه هم با بابایی رفتیم دزفول بابایی رفت چشم پزشک شما رو هم بردم متخصص جدید چون دکتر خودت نبوذ ولی تا ازمایشتو نشونش دادم و خواستم وزن و قدت رو چک کنه گفت شما خیلی حساسی با اینکه کم خونی داری میگفت هرموقع میخواد غذا بخوره اصلا بهش نگو و کاری بهش نداشته باش.یه کتاب هم خریدیم واسه تربیت کودک میگفت اصلا مطالب اینترنت رو نخونید بعد با بابایی حرفم شد ولی بعدش رفتیم رستوران با اینکه از دستش ناراحت بودم .
روز جمعه بابایی میخواست بره سرکار ما هم با آقاجون و مامی جون رفتیم بیرون مثل همیشه عالی بود جای بابایی خالی وقتی رفتیم کنار اب سریع لباستو میخواستی دربیاری بری توی اب بعد هم رفتیم جمعه بازار بعد از دوسال رفتم و دوری زدیم برگشتیم تا شب هم خونه آقاجون بودیم میخواستیم کمد رو مرتب کنیم همش میرفتی داخلش
روز شنبه 16 اسفند هم برای اولین بار رفتیم استخر دیگه همت کردیم بریم خیلی ذوق زده بودییکم دیر رسیدیم و تا سکانس بعدی مجبور شدیم صبر کنیم که خیلی بی تابی میکردی همش میگفتی بریم توی اب خیلی خیلی خوشحال بودی وقتی هم رفتیم توی اب که دیگه اصلا قابل توصیف نیست همش میرفتی بالا میپریدی توی اب و میخواستی بری توی قسمت عمیقش همه نگات میکردن و تعجب میکردن منم همش توی دلم صلوات میفرستادم میترسیدم چشم بخوری اخه خیلی خیلی ذوق میزدی و اصلا نمیترسیدی ماشالا به پسر شجاعم بهت افتخار میکنم گلم نمیتونم شادی اون روز رو توصیف کنم یه روز خیلی خیلی خوب و با تجربه جدید. انقده اصرار کردی ک رفتیم قسمت عمیقش و از اونجا هم پریدی ولی غریق نجات توی اب بود اونم کلی تعریفتو کرد همش بغل من یا مامی جون بودی و وقتی ما شنا میکردیم ذوق میکردی دوستدارم نفسم
فدات بشم گلم خیلی اروم مثل همه دوش گرفتی و لباس تنت کردم و برگشتیم انقده گرسنت بود که گفتی بستنی میخوام منم واست خریدیم بعد قورمه سبزی با پلو میخوردی هم بستنی
عکس اضافه کردم