گردش با دایی جون
سلام عشق مامان
امروز صبح دایی جون اومد پیشمون کتاب بهت هدیه داد البته چندین بار واست کتاب میگیره از اول که وارد شد شما بهش گیر دادی که ماشین بازی کن ، بیا تو اتاق ( میخواستی اسباب بازی نشونش بدی ) منم داشتم نهار درست میکردم.بیحال بودم ولی نگاهت میکردم خوش و آرومی منم آروم شدم
دایی کنترل تی وی رو گرفته و داشت برنامه دان میکرد که بهش میگی دایی بدش من بلدم انقده گفتی که دایی تسلیم شد
بابایی هم زود اومد و با هم نهار خوردیم و بعد بابایی رفت سرکار و شما و دایی هم رفتید گردش من بیشتر از تو خوشحال بودم ولی وقتی برگشتید دایی گفت خیلی خیلی کیف کردی با هم اطراف خونمون رفتید و چند پارک رو زیارت کردید خلاصه خیلی خوش گذرونده بودی
منم به کارای خونه رسیدم. عصری هم با بابایی رفتید ماشین سواری
مامی جون و اقاجون هم یه چند دقیقه اومدن و یه سفارش بافتنی بهم داد پست کنم و رفتن که همش به مامی جون میگفتی لباساتو دربیار.نرو
الانم تا مشغول کارتون دیدنی اومدم اپ کنم برم. بابایی رفته بیرون.
عزیزم ماشین بازی خیلی خیلی دوستداری.میگی برم بنزین بزنم یا خرابه ببرم تعمیرگاه یا بزارم پارکینگ
از همه بیشتر هم عاشق ماشین پلیسیبره ای که مامی جون واست گرفته بود رو هم خیلی دوستداری و خیلی جاها میاریش باخودمون بیرون
گل خوشگلم خیلی خوب حرفها رو گوش میکنی و میفهمی. نمیشه پیشت حرف زد
عزیزم یه کار بد انجام میدی و هرچی میگم گوش نمیدی اونم اینکه روی دیوار یا یخچال خط میکشی
گاهی شوخی شوخی میرم بغل بابایی و میگم بابای منه که زود میپری بغلش میگی بابای من برو و هولم میدی خیلی خیلی بابایی رو دوستداری و تا میریم جایی و شب بشه و نبینیش گیر میدی
خیلی دوستداری نقاشی بکشی ولی میگی من بلد نیستم تو بکش منم که بدتر هیچی بلد نیستم نمیدونم چطور یاد بگیریم. یه سی دی تبلیغ میکنه نمیدونم خوبه بخریم باید فکری کنم
عزیزم خیلی کنجکاوی و هرچیز جدیدی میبینی سوال میکنی و وقتی توضیحی میدم میگی باشه بخورمت
شکلاتم دوستداریم
شاید واسه آرمینم عین همین درست کنم بنظرم خیلی شیکه نه؟