بازم گردش
سلام به ماه من
پسر گلم روز جمعه 30 آبان چون هوا خیلی عالیه بازم میخواستیم بریم گردش قرار بود چون بابایی نمیاد منم نیام ولی دقیق اخر پشیمون شدم و دلم میخواست کنار تو باشم.واقعا هم که اگه نبودم ضرر میکردم. لحظه لحظه شادی تو تماشاییه
مامان بزرگ و بابابزرگ من هم اومدن جایی رفتیم کنار مسیر قطار که چندین بار قطار رد شد شما هم غرق شادی میشدی
اینم شادی گل پسرم موقع دیدن قطار. فدای اون چشمات بشم من
مامان حجی ( مامان بزرگم) و شما از همه بیشتر ذوق میزدید سه تایی رفتیم یه زیارت گاه نزدیک اونجا که مامان حجی نماز بخونه کلی هم ازش عکس گرفتم که خیلی خوشحال شد.
برگشتنی هرجا گله گوسفند یا قطار میدیدی میگفتی آقاجون وایسا اونم میاستاد .بارون نم نم میبارید و میترسیدم سرما بخوری ولی با آقاجون و مامی جون زود میرفتی من سردم بود پیاده نمیشدم
یه جا که داشتید بره و .. نگاه میکردید آقایی با الاغ اومد که از دور دیدم سوارش شدی و مامان حجی گفت زود باش ازش عکس بگیر ولی تا دوربین رو روشن کردم خاموش شد باطری نداشت که بعد موبایلمو آوردم انقده عجله میکردم که یهو پام پیچ خورد افتادم همه میخندیدن چند تا عکس گرفتم و اومدم پیادت کنم که الاغه سرشو اورد جلو منم جیغ زدم و فرار کردم چون شیب داشت دوباره افتادم قند عسلی ففط نگام میکرد بعد اقاجون پیادت کرد و حرکت کردیم دوباره واسه قطار ایستادیم که همش تعریف میکردی من دست تکون دادم راننده قطار برام بوق زد و دست تکون داد (بالای پل بودید) یا خیلی شیرین واسه من یا بابایی تعریف میکردی هاپو اینطوری جیش کرد و اداشو درمیاری یا .... خیلی ناز تعریف میکنی
برگشتنی خوابت برد غروبی بیدار شدی باهم رفتیم حمام
متاسفانه یخچالمون مشگل داره خیلی ترسیدیم خراب نشده باشه ولی دیروز بابایی پرسیده میگه باید 24 ساعت از برق بکشید خوب میشه یخ زده. کاشکی خوب بشه
دیروز همه مواد توی فریز رو بردیم خونه مامان جون (مامان بابایی). توی یخچال هم فقط شیر بود از همه مهتر نمیخواستم خراب بشه که دیروز خیلی سریع و تند تند باهاش فرنی و کیک درست کردم و خیلی از دیدن کیک خوشحال شدی
شام هم عمه ام اومده بود خونه آقاجون ما هم رفتیم اونجا و کلی با سپیده بازی کردی بعد هم فیلم عقد من و بابایی رو گذاشتیم که خیلی جالب بود و خیلیا از جمله بابایی خیلی عوض شده کلی بهش خوش گذشته چاقتر و خوش تیپ تر شده
قرار در دیدار بعدی فیلم عروسی رو ببینیم البته برنامه جمعه رو ریختیم که اگه خدا بخواد دوباره بریم بیرون
چند روز پیش با هم رفتیم بیرون و واست یه دمپایی خوشگل خریدم و یه چتر اخه خیلی دوستداشتی چتر داشته باشی یه بار هم با مامان جون بیرون بودیم که گفتی ولی نخریدیم مامی جون هم که خیلی وقته قول داده بخر ولی خبری نشد منم خودم خریدم حالا دیروز مامان جون با یه چتر سایز چترت اومد که گفتم خریدم گفت برو عوضش کن
دوستای گلم شما که پسر قند عسل دارید در روز چه کارایی انجام میدید؟ آرمین من 24 ساعته میگه بازی کنیم یا کارتون میبینه که زیادش میترسم به چشماش اسیب برسه. بنظرتون مهد مناسب نیست توی این سن؟