ولنتاین 2015
سلام با عشق
اول بگم که جمعه 24 بهمن قرار بود با آقاجون اینا و مامان بزرگ و بابابزرگ من بریم بیرون دقیقه اخر بخاطر یه چیز الکی من و بابایی حرفمون شد و من گفتم که نمیرم هرچی هم بابایی گفت قبول نکردم حس اش نبود دیگه. شما تنها با آقا جون اینا رفتید
خیلی خیلی بهت خوش گذشته بود. دیدن قطار، تاب بازی ، خاک بازی، بازی با بره کوچولو وای عزیزم فیلم رو دیدم کلی ذوق کردم بره کوچولو ها رو بغل میکنی و میافتی دنبالشونخلاصه شادی و صفا کردی خیلی وقتی رسیدی خواب بودی ولی تا بابایی گذاشتت روی تخت بیدار شدی بوی بره میدادی شدید
روز شنبه ولنتاین بود که من و شما با خاله رفتیم خرید واسه خریدن هدیه واسه بابایی یه حلقه خریدیم واسه خودم یه گوشواره نمیدونم جنسشون چیه ولی گفت خوبن
ظهر هم چون نمیخواستم خیلی خسته بشم پودر کیک اماده خریدم و کیک درست کردم شکلات خوشمزه ای هم درست کردم واسه روش ولی نمیدونم چرا یکم وا رفت و خوشگل نبود ولی باز خوشحال بودم که یه جشن با هم میگیریم و شما خوشحالی چون واست توضیح دادم چه روزیه همش میگفتی تولد مامانه تولد بابایی و تولد ارمینه
خوب شد واست کیک ژله ای آماده خریده بودم چون اصلا صبر نداشتی تا شب صبر کنی و همش میگفتی کیک بخوریم
واسه گل پسرم قند عسلم هم هدیه خریده بودیم که وقتی دیدیش دیگه میخ کوب نشستی تا بابایی بازش کرد و با هم بازی کردید دیگه میگفتی عکس بسه
بابایی هم واسه من عطر خریده بود
بعد زنگ زدم عمو هم بیاد کیک بخوره بابا جون و مامان جون خونه نبودن.شب واسشون کیک بردیم با عمو هم عکسهای باحالی گرفتیم و شب بی نظیری بود
انشالا همیشه کنار هم شاد و سلامت باشیم و همیشه خنده روی لب هامون باشه
به دوستای گلم هم تبریک میگم واسه شما هم آرزوهای خوشگل خوشگل دارم
عزیز دلم شبها خیلی دیر میخوابی نمیدونم چه کنم دیگه گاهی صبح زود هم بیدار میشی ولی نمیخوابی تا عصر عصرم اگه بیدارت نکنم خیلی میخوابی بعد شب بیخوابی گاهی شبها من زودتر خوابم میبره. نمیدونم چه کنم خوابت تنظیم بشه
دیروز هم از صبح تا عصر خونه آقاجون بودیم شب هم رفتیم خونه باباجون و کلی با پسر عموت شیطنت کردید و گاهی هم دعوا که بیچاره بابایی همش کنارتون بود
یه چیز جدید که خیلی خطرناکه از پسرعموت یاد گرفتی پریدنه همش میری بالای بخاری یا مبلا یا هر جای دیگه و میپری پایین اصلا هم توجه نمیکنی بهت میگم این کار رو نکن