بارون
خدایا هزار بار شکرت بالاخره بارون بارید
امسال بارون ندیده بودیدم هرموقع هوا ابری میشد فقط چند قطره میبارید طوری که راحت میشد زیر بارون بایستی حتی خاکی که روی درختا نشسته بود شسته نمیشد ولی خدارو شکر چند روزه بارون خیلی خیلی خوب بود همه سوپریز شدن و شادی کردن
روز جمعه صبح سالگرد ازدواج من و بابایی بود خواستیم بریم بیرون که بارون شدید گرفت سه تایی از توی بالکن نگاه میکردیم خیلی زیبا بود بعد یهو هوا صاف شد. مامی جون زنگ زد گفت هوا عالیه ما حتما میریم بیرون شما میاید ما هم از خدا خواسته سریع جمع کردیم رفتیم اخه پسرم دلش میخواست چون صبح بهت گفته بودم میخوایم بریم بیرون دیگه بی قرار شده بودی و میگفتم بارونه قبول نمیکردی میگفتی بارون نیاد دوست ندارم میخوام برم بیرون پیش بره ها
هوا عالی بود با آقاجون و بابایی هم رفتی تپه نوردی خیلی خوش گذشت
سوار یه تانک جنگی هم شدی
شب بابایی کار داشت میخواست بره بیرون شما هم با ناز میگفتی منم میاممم دیگه مجبور شد ببرت بعد بابایی بهم زنگ زد گفت اماده شو سه تایی بریم دوری بزنیم زیر بارون ولی با اینکه بارون نبود خیلی صفا کردیم
آرمینم عزیزم نفسم با همه آهنگا باهاشون میخونی اونی رو که بلدی که دیگه باید بخورمت انقده ناز میخونیش به منم میگی همراهی کن
مامی جون اینا واست ترانه محلی گذاشتن اونم میخونی
جرات نداریم یه کلمه جدید بگیم سریع تکرارش میکنی. دیشب یه اصلاح گفتم سریع تکرار کردی خودتم میخندی