شهریور 92
سلام به قند عسل مامان
این مدت که مامان و آقاجون نیستن خیلی اذیت شدیم وقتی میرفتیم خونشون دنبالشون میگشتی همه جا رو که گشتی میومدی پیشم با دستات اشاره میدادی و میگفتی نی یعنی نیستن
منم هر روز کلافه و بی حوصله بودم واقعا خسته شدیم هوا هم بدجوری شرجی و گرم بود که نمیشد بیرون رفت
ولی با این حال سعی میکردم تو اذیت نشی و ترانه میزاشتیم و دو تایی میرقصیدیم تا لب تاپ روشن میشه میگی بغلم کن بعد اشاره به لب تاب که ترانه منو بزار ( ترانه منصور و جمشید بنام ناز مکن. خودتم میری 2 تا از لباساتو میاری که کردی برقصی)
هرچی خواهش میکنم تو ترانتو گوش کن منم به کارم برسم قبول نمیکنی میگی بلند شو باهام برقص
عصرا معمولا میرفتیم خونه بابا جون و با پسر عموت بازی میکردی یا با بابایی میرفتیم بیرون
13/6 بعد از شام رفتیم پیش میدون و کلی ذوق کردی وقتی فواره آب رو دیدی بعد رفتیم مغازه عمو و چند تا عکس از تو و عمو گرفتم بعد خونه باباجون اونجا هم عجیب بود پسرعموت میوه بهت داد و آروم بود منم میخواستم چند تا عکس ازتون بگیرم که کلا هماهنگ کردنتون مخصوصا تو سخت بود
آرمین جونم در حال بوسیدن پسرعموش
14/ 6 عصری پسرعموت اومد خونمون و نشست رو مبل و گفت ازم عکس بگیر خوشش اومده. منم دوباره ازشون عکس گرفتم
15/6 توی این عکس داری به ترانه psy که خیلی خیلی دوستش داری نگاه میکنی فدای گل پسرم بشم که خودش موزیکشو انتخاب میکنه توی ماشین که همش دوستداری یگانه گوش کنی تا اون آهنگ مورد علاقت نیاد همش میگی عوضش کن
16/6 رفتیم متخصص کودکان که هم یه چکاب کنه ببینه عزیز مامان وزنش و ... خوبه یا نه؟ هم درباره .... باهاش مشورت کنم.
که آقای دکتر گفت همه چی عالیه وزنتم 9600 بود. پسر مامان با خوشحالی رفتیم خونه و قرار بود فردا دوباره برم.
17/6 برای اولین بار رولت بسکویتی درست کردم.خوشمزه بود ولی اشکالاتی داشت که دفعه بعد میدونم باید چیکار کنم
با تشکر از http://ashpazisevil.persianblog.ir/post/259/
اینم دسر من میدونم زشته
برای شام هم کوکوی عدس درست کردم که چون خیلی شل بود آرد بهش زیاد زدم که باعث شد خیلی خوشمزه نشه بابایی هم که اصلا از غذاهای بدون گوشت خوشش نمیاد
عصری سرخشون کردم بعد با دوست خوبم و دختر نازش رفتیم پارک هم شام آماده بود هم دسر و خیالم راحت بود
توپ و چرخ دستیتو بردم با خودمون اونجا بچه ها دعوا میکردن سر چرخ دستیتو ولی تو اصلا باهاشون کاری نداشتی و درحال دور زدن بودی
وقتی هم میرفتی بالای سرسره دنبال بچه ها بودی میخواستی از پله ها یهو بیایی پایین که انگشت شستت کمی کوبیده شد که اونجا بروی خودت نیاوردی ولی وقتی اومدیم خونه همش میخواستی بوسش کنم دردت میکردنفسمی
بعد اومدیم خونه دستو صورتتو شستم و با بابایی رفتیم بیرون تا شما دوری زدید منم رفتم پیش دکترت تا جواب سوالمو ازش بگیرم. بعد برگشتیم خونه.
18/ 6 پانزده ماهه شدی
صبح اول رفتیم بهداشت بعد خونه مادر بزرگم خاله اینا هم اومدن و کلی بهمون خوش گذشت ولی تا بهت گفتیم مامان جون و اقاجون سریع بلند شدی سمت در و تا بیرون نکردی آروم نشدی عزیزم معلومه خیلی دلتنگشون بودی
سر راه یه سری به آتلیه زدیم که هنوز عکسا آماده نبودن
19/6 رفتیم خونه آقاجون اینا تا پیش دایی باشیم.بعد از کار بابایی اومد نهار خورد و خوابید عصری هم رفت بیرون که قرار بود بیاد دنبالمون که زنگ زدم بهش گفتم نیا میخوام بمونم کمی ازش دلخور بودم. بعد چون خیلی حوصله ات سر میرفت با هم رفتیم پارک نزدیک خونشون اونجا کلی سنگ بازی کردی و برگشتیم مستقیم حمام موقعی که ما حمام بودیم بابایی اومده بود و برگشته بود شب هم برات شیر خشک آورد و یه دوری بهت داد و رفت
ما هم فردا ظهری برگشتیم خونه
21/6 رفتیم خرید و گوشت و قلم خریدیم بعد هم رفتیم هایپر مارکت تو برای خودت یه اسباب بازی برداشتی منم یه جابستنی و چند تا بسکویت خریدیم و برگشتیم خونه.تا میزاشتمت روی زمین میرفتی نگران بودم جیزی نشکنی
شب قرار بود آقاجون اینا برگردن که هرچی اصرار کردم قبول نکردن شام بیان خونمون منم یه استامبولی درست کردم دایی اومد دنبالمون و ماست و خیار و گوجه خریدیم رفتیم خونشون
تا اومدن و در رو باز کردن تندی رفتی بغلشون و تا دایی بغلت کرد یه بوسه گنده ازش کردی
کاملا واضح بودی دلتنگشون بودی عزیزم جیگرم مهربونم
مامان جون کلی برامون سوغاتی اورده بود تو هم خوشحال و شاد بودی تا بهت عروسک سیت رو داد مثل خودش زبونتو دراوردیبخورمت شکلات
شب اونجا موندیم و بابایی رفت گیم.
فردا ظهری هم بابایی اومد و تا عصری اونجا بودیم.بعد یه سری هم زدیم خونه باباجون اینا بعد خونه
23/ 6 ما با مامان جون رفتیم اهواز و شام کنتاکی خوردیم که خیلی خوب نبود نمیدونیم کجا غذاش خوبه
24/ 6 پسر گلم رفته بودی بالای کیس و دست به پریز برق میزدی میگفتی برق و اووه و میخندیدی و میرقصدی نگران بودم نیافتی هربار میاوردمت پایین دوباره میرفتی بالا
25/ 6 دوباره رفتیم اهواز بعد از اینکه کارمون تموم شد تو خوابت برد و بابایی ماشین رو کنار پارکی پارک کرد و مامان جون مجبور بود بمونه پیشت و من وبابایی رفتیم تا من یه مانتو بخرم و زودی برگشتیم شام هم کباب ترکی خوردیم که بد نبود ولی قابل مقایسه با کباب ترکی که تهران خورده بودیم نبود بعد بستنی خریدیم و برگشتیم خونه
26/6 عصری رفتیم عکسارو از آتلیه گرفتیم توی پست بعدی عکسارو میزارم. بعد تو رو بردیم پیش مامان جون و اقاجون و من و بابایی تنها بودیم و دوتایی شام خوردیم بعد اومدیم اونجا که شب سهند اینا اومدن و اولش گریه کردی بعد با هم بازی کردید.
27/6 امروزم از صبح که بیدار شدم دارم این پست رو مینویسم همت کردم تا تموم نشه بلند نشم ولی تو که نمیزاری.
الان هم بریم با هم نهار بخوریم که دوتاییمون گرسنه ایم
شکلات مامان خیلی خیلی شیرینی دوستداریم خیلی زیاد
التماس دعا