آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

شهریور 92

1392/6/27 16:38
نویسنده : الهه
250 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به قند عسل مامانقلب

این مدت که مامان و آقاجون نیستن خیلی اذیت شدیم وقتی میرفتیم خونشون دنبالشون میگشتیخنثی همه جا رو که گشتی میومدی پیشم با دستات اشاره میدادی و میگفتی نی یعنی نیستنعینک 

منم هر روز کلافه و بی حوصله بودم واقعا خسته شدیم هوا هم بدجوری شرجی و گرم بود که نمیشد بیرون رفتنگران

ولی با این حال سعی میکردم تو اذیت نشی و ترانه میزاشتیم و دو تایی میرقصیدیمگاوچران تا لب تاپ روشن میشه میگی بغلم کن بعد اشاره به لب تاب که ترانه منو بزارخنده ( ترانه منصور و جمشید بنام ناز مکن. خودتم میری 2 تا از لباساتو میاری که کردی برقصی)زبان

هرچی خواهش میکنم تو ترانتو گوش کن منم به کارم برسم قبول نمیکنی میگی بلند شو باهام برقصچشمک

                   

عصرا معمولا میرفتیم خونه بابا جون و با پسر عموت بازی میکردی یا با بابایی میرفتیم بیرون لبخند

13/6 بعد از شام رفتیم پیش میدون و کلی ذوق کردی وقتی فواره آب رو دیدی بعد رفتیم مغازه عمو و چند تا عکس از تو و عمو گرفتم بعد خونه باباجون اونجا هم عجیب بود پسرعموت میوه بهت داد و آروم بود منم میخواستم چند تا عکس ازتون بگیرم که کلا هماهنگ کردنتون مخصوصا تو سخت بودمتفکر 

آرمین جونم در حال بوسیدن پسرعموش

        

14/ 6 عصری پسرعموت اومد خونمون و نشست رو مبل و گفت ازم عکس بگیرابرو خوشش اومده. منم دوباره ازشون عکس گرفتممژه

         

15/6 توی این عکس داری به ترانه psy که خیلی خیلی دوستش داری نگاه میکنیماچ فدای گل پسرم بشم که خودش موزیکشو انتخاب میکنه توی ماشین که همش دوستداری یگانه گوش کنی خوشمزه تا اون آهنگ مورد علاقت نیاد همش میگی عوضش کنخنده

                                    

16/6  رفتیم متخصص کودکان که هم یه چکاب کنه ببینه عزیز مامان وزنش و ... خوبه یا نه؟ هم درباره .... باهاش مشورت کنم.

که آقای دکتر گفت همه چی عالیه وزنتم 9600 بود. پسر مامانبغل با خوشحالی رفتیم خونه و قرار بود فردا دوباره برم.

        

17/6 برای اولین بار رولت بسکویتی درست کردم.خوشمزه بود ولی اشکالاتی داشت که دفعه بعد میدونم باید چیکار کنماز خود راضی

با تشکر از http://ashpazisevil.persianblog.ir/post/259/

اینم دسر منخجالت میدونم زشته

        

برای شام هم کوکوی عدس درست کردم که چون خیلی شل بود آرد بهش زیاد زدم که باعث شد خیلی خوشمزه نشه ابلهبابایی هم که اصلا از غذاهای بدون گوشت خوشش نمیادابرو

عصری سرخشون کردم بعد با دوست خوبم و دختر نازش رفتیم پارک هورا هم شام آماده بود هم دسر و خیالم راحت بوداز خود راضی

توپ و چرخ دستیتو بردم با خودمون اونجا بچه ها دعوا میکردن سر چرخ دستیتو ولی تو اصلا باهاشون کاری نداشتی و درحال دور زدن بودی عینک

وقتی هم میرفتی بالای سرسره دنبال بچه ها بودی میخواستی از پله ها یهو بیایی پایین که انگشت شستت کمی کوبیده شد که اونجا بروی خودت نیاوردی ولی وقتی اومدیم خونه همش میخواستی بوسش کنم دردت میکردماچنفسمیقلب

بعد اومدیم خونه دستو صورتتو شستم و با بابایی رفتیم بیرون تا شما دوری زدید منم رفتم پیش دکترت تا جواب سوالمو ازش بگیرم. بعد برگشتیم خونه.

         

18/ 6  پانزده ماهه شدی هوراقلب

صبح اول رفتیم بهداشت بعد خونه مادر بزرگم خاله اینا هم اومدن و کلی بهمون خوش گذشت ولی تا بهت گفتیم مامان جون و اقاجون سریع بلند شدی سمت در و تا بیرون نکردی آروم نشدی عزیزم معلومه خیلی دلتنگشون بودیماچ

سر راه یه سری به آتلیه زدیم که هنوز عکسا آماده نبودنمتفکر

                  

19/6 رفتیم خونه آقاجون اینا تا پیش دایی باشیم.بعد از کار بابایی اومد نهار خورد و خوابید عصری هم رفت بیرون که قرار بود بیاد دنبالمون که زنگ زدم بهش گفتم نیا میخوام بمونم کمی ازش دلخور بودم. بعد چون خیلی حوصله ات سر میرفت با هم رفتیم پارک نزدیک خونشون اونجا کلی سنگ بازی کردی و برگشتیم مستقیم حماممژه موقعی که ما حمام بودیم بابایی اومده بود و برگشته بودلبخند شب هم برات شیر خشک آورد و یه دوری بهت داد و رفتعینک

ما هم فردا ظهری برگشتیم خونهلبخند

21/6 رفتیم خرید و گوشت و قلم خریدیم بعد هم رفتیم هایپر مارکت تو برای خودت یه اسباب بازی برداشتی منم یه جابستنی و چند تا بسکویت خریدیم و برگشتیم خونه.تا میزاشتمت روی زمین میرفتی نگران بودم جیزی نشکنییول

شب قرار بود آقاجون اینا برگردن که هرچی اصرار کردم قبول نکردن شام بیان خونمون منم یه استامبولی درست کردم دایی اومد دنبالمون و ماست و خیار و گوجه خریدیم رفتیم خونشوناز خود راضی

تا اومدن و در رو باز کردن تندی رفتی بغلشون و تا دایی بغلت کرد یه بوسه گنده ازش کردیخنده

کاملا واضح بودی دلتنگشون بودی عزیزم جیگرم مهربونمماچ 

مامان جون کلی برامون سوغاتی اورده بود تو هم خوشحال و شاد بودی تا بهت عروسک سیت رو داد مثل خودش زبونتو دراوردیبغلبخورمت شکلاتقلب

شب اونجا موندیم و بابایی رفت گیم.

فردا ظهری هم بابایی اومد و تا عصری اونجا بودیم.بعد یه سری هم زدیم خونه باباجون اینا بعد خونهلبخند

                         

23/ 6 ما با مامان جون رفتیم اهواز و شام کنتاکی خوردیم که خیلی خوب نبود نمیدونیم کجا غذاش خوبه سوال

         

24/ 6 پسر گلم رفته بودی بالای کیس و دست به پریز برق میزدی میگفتی برق و اووه و میخندیدی و میرقصدی نگران بودم نیافتی هربار میاوردمت پایین دوباره میرفتی بالازبان

                        

25/ 6 دوباره رفتیم اهواز بعد از اینکه کارمون تموم شد تو خوابت برد و بابایی ماشین رو کنار پارکی پارک کرد و مامان جون مجبور بود بمونه پیشت و من وبابایی رفتیم تا من یه مانتو بخرم و زودی برگشتیم شام هم کباب ترکی خوردیم که بد نبود ولی قابل مقایسه با کباب ترکی که تهران خورده بودیم نبودعینک بعد بستنی خریدیم و برگشتیم خونه خوشمزه

                     

26/6 عصری رفتیم عکسارو از آتلیه گرفتیم خوشمزه توی پست بعدی عکسارو میزارم. بعد تو رو بردیم پیش مامان جون و اقاجون و من و بابایی تنها بودیم و دوتایی شام خوردیم بعد اومدیم اونجا که شب سهند اینا اومدن و اولش گریه کردیتعجب بعد با هم بازی کردید.

27/6 امروزم از صبح که بیدار شدم دارم این پست رو مینویسم همت کردم تا تموم نشه بلند نشم ولی تو که نمیزاری.نیشخند

الان هم بریم با هم نهار بخوریم که دوتاییمون گرسنه ایممژه

شکلات مامان خیلی خیلی شیرینی دوستداریم خیلی زیادقلب

التماس دعا

بامن حرف نزن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نیکی
27 شهریور 92 17:39
وای چقدر ارمین و پسرعموش شبه همن
وای کاشکی میتونستم ازین رولت خوشمزه ات بخورم اصلا هم زشت نشده!! پس اعتماد به نفست کو؟؟؟
امان ازین بالا رفتن بچه ها از وسایل یکی اقوام بچه اش میرفت بالای تی وی میشست!!
سهند کیه عزیزم?


وای عزیزم خوشحالم کردی اومدی
مرسی از انرزی مثبتت.
اره خیلی خطرناکه ولی خودش ذوق میکنه
پسر پسر عمه ام