آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

گردش 28/6/92

1392/6/29 16:01
نویسنده : الهه
286 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر گلمبغل

چهارشنبه 27 ام اصلا بیرون نرفتیم هرجی عصری به بابایی گفتیم بریم بیرون قبول نکردمتفکر شب اون گفت بریم البته تعارف کرد که من گفتم نیخوامزبان

شب برات شیر درست کردم و یه سر شیشه جدید گذاشتم دادم به بابایی تا شیررو بهت بده که گفت آرمین نمیخوره و شیشه رو پرت میکردیتعجب کمی غرغر کردم که توجه نمیکنی وبلد نیستی و خودم بغلت کردم تا شیرت رو بدم با استقبال اومدی تا شیشه رو گذاشتی توی دهنت اول کمی گازش گرفتی بعد پرتش کردی سوال یهو یادم اومد که نوک سر شیشه رو باز نکرده بودمنیشخندخنده اخی عزیزم شرمندهخجالت

شب هم موقع خواب که از شیر خودم بهت میدادم معلوم بود سیر نمیشی ولی خوابت برد. از دست من که هیج شیر ندارمنگران

ساعت 4:30 صبح بیدار شدی و شدید گرسنه ات بود منم با چشمای بسته از تختت آوردمت روی تخت خودمون درازت کردم میخواستم شیرت بدم که سینمو ول کردی از تخت رفتی پایین وقتی آوردمت بالا سینم کشیده شد و درد گرفت که عصبی شدم گفتم چرا میری؟ عزیز دلم گرسنت بود و شروع کردی به گریه کردن زودی آرومت کردم بابایی بغلت کرد تا من برات شیر درست کردم و بعد با بوسه های من خوردیشو و آروم و ناز خوابیدیقلب 

بعضی روزها شیرم خوبه و بعضی روزها خیلی کم.ناراحتالبته خدا رو هزار مرتبه شکر که تونستم شیر خودمو بهت بدم مژه تازگیا خیلی خوب غذا میخوری البته بعضی چیزارو ولی کلا غذا خوردنت خوب شده ولی وقتی نمیخوای میگی نه واصلا هم نمیخوریزبان

بعدش دیگه خوابم نبرد و حوصله نداشتم کاری انجام بدم خسته بودم بعداز یه ساعت غلت خوردن و هزارتا فکروخیال خوابم برد و صبح دیر از خواب بیدار شدیمعینک

 از وقتی بیدار شدی همش بهانه میگرفتی معلوم بود حوصله ات سر میره. تی وی روشن کردمو برنامه مورد علاقتو نگاه کردی وقتی میخواستم برم بیرون میخواستی ولی چشمت به تی وی بود دلت نمیومد برنامه رو نصفه رها کنی لبخندکه باهم نشستیم وقتی تموم شد رفتیم نون باگت و خیار شور و تخم مرغ خریدیم از خود راضی قرار بود شب بریم پارک که من سالاد الویه درست کردم و مامان جون هم برای آقاجون که سالاد دوست نداره بادمجون سرخ کرده درست کرد.ظهری خوابت نمیبرد و همش توی آشپزخونه کنارم بودی و منم چند تا هلو داشتیم که باهاشون ترایفل درست کردم مثل همیشه عالی بود فقط یه سیب توش گذاشتم که اصلا کار خوبی نبود وقتی سیب میخوری مزه نمیده ابله

بعد میخواستم تو رو بخوابونم و ظرفها و لباسای تو رو بشورم و حاضر بشم برای رفتن که شیرتو خوردی و تا بهت میگفتم بیا بغلم تا بخوابی میگفتی نه و میرفتی بالای مبلامتفکر واییییییییییی از مبل افتادی پایین و کنار صورتت به گوشه مبل که شکسته بو افتاد و خراشیده شداسترس خیلی ناراحت شدم و دردت میکرد نمیدونستم چیکار کنم کمی یخ روش مالیدم بلکه خوب بشه.بابایی هم از خواب بیدار شد و بوسه اش کرد.عزیز منی جیگرمقلب

اخه شیطون میری بالای مبل چه کنی؟؟؟ابرو

بعد تند تند آماده شدیم دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونشون و بعد حرکت کردیم اونجا من وبابایی رفتیم تا برای تو یه کفش بخریم بعد زودی رفتیم پارک.کلی ذوق زده شدی وقتی کفشای جدیدتو دیدیچشمک مبارکت باشه جیگرمماچ

کنار آب نشستیم هوا خیلی خوب بود .لبخندتو به حدی خوشحال بودی که قابل توصیف نیست همش میخواستی بری هر کاری میکردیم یه جا بند نبودینیشخند نوبتی میرفتیم دنبالت و دورت میدادیم همش نگران بودیم نری توی آبمژه ولی خودت متوجه نبودی هر جا میرفتی و نمیخواستی دستتو بگیریم خنثیتوی چمنا بازی کردی و قدم زدی و ...

تا نزدیکای 1 شب اونجا بودیم و همه ما خسته شده بودیم و تو پر از انرژیاز خود راضی 

خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا توهورا

تا سوار ماشین شدیم بغل بابایی داشت خوابت میبرد ولی اشاره میدادی به ضبط ماشین که روشنش کنیمخنده رفتیم دنبال خاله بابایی و برگشتیم خونه.هنوز نرسیده بودیم که تو خوابت برد و نمیشد بشورمت و لالاکردیخنثی

شب 2 بار برای شیر بیدار شدی و چشم بسته خوردی و خوابیدیخوشمزه ولی صبح که شیرت دادم بغلم خواب بودی که یهو خندیدی من و بابایی هم خندمون گرفت که چشماتو باز کردی ماچ

زودی رفتم حمام تا لباساتو بشورم و تو رو حمام کنم بعد صبحانه بخوریم که بر خلاف همیشه نمیخواستیتعجب منم لباسا و دست و صورتتو شستم و رفتیم صبحانه خوردیم.لبخند

نهار هم سالاد داشتیم و برای تو هم یه استامبلی با آب قلم درست کردم که خیلی خوشمزه شد و خوردی.نوش جونتقلب

الان هم تو و بابایی لالا کردید و من میخوام تند تند این پست رو بنویسم و برمچشمک

مامان جون اس داده که با سهند اینا میخوان برن پارک خیلی خیلی دوستدارم بریم ولی اونا دیر برمیگردن و بابایی صبح میخواد بره سرکار. کاش خودمون ماشین داشتیمافسوس

احتمال زیاد شب بریم خونه باباجون اینا فک کنم مهمون دارن ولی طبق معمول خبرمون نکردنمنتظر

آرمینم عشقم پسر گلم دوستداریم خیلی زیادماچماچقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)