گردش 28/6/92
سلام به پسر گلم
چهارشنبه 27 ام اصلا بیرون نرفتیم هرجی عصری به بابایی گفتیم بریم بیرون قبول نکرد شب اون گفت بریم البته تعارف کرد که من گفتم نیخوام
شب برات شیر درست کردم و یه سر شیشه جدید گذاشتم دادم به بابایی تا شیررو بهت بده که گفت آرمین نمیخوره و شیشه رو پرت میکردی کمی غرغر کردم که توجه نمیکنی وبلد نیستی و خودم بغلت کردم تا شیرت رو بدم با استقبال اومدی تا شیشه رو گذاشتی توی دهنت اول کمی گازش گرفتی بعد پرتش کردی یهو یادم اومد که نوک سر شیشه رو باز نکرده بودم اخی عزیزم شرمنده
شب هم موقع خواب که از شیر خودم بهت میدادم معلوم بود سیر نمیشی ولی خوابت برد. از دست من که هیج شیر ندارم
ساعت 4:30 صبح بیدار شدی و شدید گرسنه ات بود منم با چشمای بسته از تختت آوردمت روی تخت خودمون درازت کردم میخواستم شیرت بدم که سینمو ول کردی از تخت رفتی پایین وقتی آوردمت بالا سینم کشیده شد و درد گرفت که عصبی شدم گفتم چرا میری؟ عزیز دلم گرسنت بود و شروع کردی به گریه کردن زودی آرومت کردم بابایی بغلت کرد تا من برات شیر درست کردم و بعد با بوسه های من خوردیشو و آروم و ناز خوابیدی
بعضی روزها شیرم خوبه و بعضی روزها خیلی کم.البته خدا رو هزار مرتبه شکر که تونستم شیر خودمو بهت بدم تازگیا خیلی خوب غذا میخوری البته بعضی چیزارو ولی کلا غذا خوردنت خوب شده ولی وقتی نمیخوای میگی نه واصلا هم نمیخوری
بعدش دیگه خوابم نبرد و حوصله نداشتم کاری انجام بدم خسته بودم بعداز یه ساعت غلت خوردن و هزارتا فکروخیال خوابم برد و صبح دیر از خواب بیدار شدیم
از وقتی بیدار شدی همش بهانه میگرفتی معلوم بود حوصله ات سر میره. تی وی روشن کردمو برنامه مورد علاقتو نگاه کردی وقتی میخواستم برم بیرون میخواستی ولی چشمت به تی وی بود دلت نمیومد برنامه رو نصفه رها کنی که باهم نشستیم وقتی تموم شد رفتیم نون باگت و خیار شور و تخم مرغ خریدیم قرار بود شب بریم پارک که من سالاد الویه درست کردم و مامان جون هم برای آقاجون که سالاد دوست نداره بادمجون سرخ کرده درست کرد.ظهری خوابت نمیبرد و همش توی آشپزخونه کنارم بودی و منم چند تا هلو داشتیم که باهاشون ترایفل درست کردم مثل همیشه عالی بود فقط یه سیب توش گذاشتم که اصلا کار خوبی نبود وقتی سیب میخوری مزه نمیده
بعد میخواستم تو رو بخوابونم و ظرفها و لباسای تو رو بشورم و حاضر بشم برای رفتن که شیرتو خوردی و تا بهت میگفتم بیا بغلم تا بخوابی میگفتی نه و میرفتی بالای مبلا واییییییییییی از مبل افتادی پایین و کنار صورتت به گوشه مبل که شکسته بو افتاد و خراشیده شد خیلی ناراحت شدم و دردت میکرد نمیدونستم چیکار کنم کمی یخ روش مالیدم بلکه خوب بشه.بابایی هم از خواب بیدار شد و بوسه اش کرد.عزیز منی جیگرم
اخه شیطون میری بالای مبل چه کنی؟؟؟
بعد تند تند آماده شدیم دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونشون و بعد حرکت کردیم اونجا من وبابایی رفتیم تا برای تو یه کفش بخریم بعد زودی رفتیم پارک.کلی ذوق زده شدی وقتی کفشای جدیدتو دیدی مبارکت باشه جیگرم
کنار آب نشستیم هوا خیلی خوب بود .تو به حدی خوشحال بودی که قابل توصیف نیست همش میخواستی بری هر کاری میکردیم یه جا بند نبودی نوبتی میرفتیم دنبالت و دورت میدادیم همش نگران بودیم نری توی آب ولی خودت متوجه نبودی هر جا میرفتی و نمیخواستی دستتو بگیریم توی چمنا بازی کردی و قدم زدی و ...
تا نزدیکای 1 شب اونجا بودیم و همه ما خسته شده بودیم و تو پر از انرژی
خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا تو
تا سوار ماشین شدیم بغل بابایی داشت خوابت میبرد ولی اشاره میدادی به ضبط ماشین که روشنش کنیم رفتیم دنبال خاله بابایی و برگشتیم خونه.هنوز نرسیده بودیم که تو خوابت برد و نمیشد بشورمت و لالاکردی
شب 2 بار برای شیر بیدار شدی و چشم بسته خوردی و خوابیدی ولی صبح که شیرت دادم بغلم خواب بودی که یهو خندیدی من و بابایی هم خندمون گرفت که چشماتو باز کردی
زودی رفتم حمام تا لباساتو بشورم و تو رو حمام کنم بعد صبحانه بخوریم که بر خلاف همیشه نمیخواستی منم لباسا و دست و صورتتو شستم و رفتیم صبحانه خوردیم.
نهار هم سالاد داشتیم و برای تو هم یه استامبلی با آب قلم درست کردم که خیلی خوشمزه شد و خوردی.نوش جونت
الان هم تو و بابایی لالا کردید و من میخوام تند تند این پست رو بنویسم و برم
مامان جون اس داده که با سهند اینا میخوان برن پارک خیلی خیلی دوستدارم بریم ولی اونا دیر برمیگردن و بابایی صبح میخواد بره سرکار. کاش خودمون ماشین داشتیم
احتمال زیاد شب بریم خونه باباجون اینا فک کنم مهمون دارن ولی طبق معمول خبرمون نکردن
آرمینم عشقم پسر گلم دوستداریم خیلی زیاد