آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

هفته آخر چهارده ماهگی

عزیزم، پسر گلم چند روز دیگه تولد چهارده ماهگیته و پا توی 15 ماهگی میزاری.خیلی خوشحالم که کم کم داری بزرگ میشی و هر روز بیشتر از روز قبل شیرین و دوستداشتنی تر میشی. هرچی میگم میفهمی تا میگم بریم تی وی رو روشن کنیم یا برنامه فلان رو بزاریم یه صدایی از خودت درمیاری و ذوق میکنی منم با ذوق تو ذوق میکنم   اول بغلت میکنم و بوسه ات میکنم بعد دستتو میگیرم و باهم میریم تی وی رو روشن میکنیم اگه برنامه مورد علاقه ات باشه که میشینی و نگاه میکنی ولی اگه خوشت نیاد کنترل رو میدی دستم و با ایما و اشاره میگی شبکه رو عوض کن انقده این کار رو تکرار میکنی تا برنامه ای که دوستداری رو بزارم بعد با خوشحالی نگاه میکنی. اون برنامه هایی که دوستداری رو روی فلش ض...
15 مرداد 1392

مسابقه

سلام به آرمین گلم پسر ماهم این عکس رو موقع غذا خوردن ازت گرفتم برای مسابقه نینی وبلاگ ولی دیگه نگذاشتمش الان پشیمونم حتی اگه هم برنده نمیشدی کاش شرکت میکردیم.                     فدای اون غذا خوردت که همش دوست داری خودت مستقل باشی البته عاشق سیب زمینی و ماکارانی هستی که میشه خودت بخوری ولی سوپ که نمیشه ...
10 مرداد 1392

تب

سلام به پسر گلم عشقم همه زندگی ایم آرمین جونم هفته گذشته تب شدیدی داشتی مدتیه که دندون جدید درنیاوردی و از پایین فقط 2 تا و از بالا 4 تا داری که برای دندان پایین اون عقبی ها بزرگا تب کردی خیلی درد داشتی الهی بمیرم من و بابایی دورت پر پر میزدیم خوابت نمیبرد و استامینوفن اثر نمیکرد عصری مامان جون پاشویت کرده بود ولی تا یه ساعت خوب بودی دوباره شروع میشد.نصف شبی بابایی برده یه دوری بیرون زدید آروم شدی ولی تا اومدی خونه دوباره گریه کردی بعد لباس پوشیدم و 3 تایی رفتیم بیرون سر میدون یه گربه دیدی که داشت آب میخورد ذوق زدی و دوستداشتی بری نزدیکش ولی اون میترسید و میرفت آروم ایستادیم و نگاش کردیم آروم شده بودی بعد اومدیم خونه و خوابیدی ولی با...
6 مرداد 1392

بدغذایی در کودک نوپا

چرا كودك از خوردن امتناع مي كند و چه بايد كرد؟   امتناع كودك از خوردن ممكن است به دلايل زير باشد: فعاليت زياد و در نتيجه خستگي فعاليت كم و در نتيجه كمتر گرسنه شدن نخوابيدن كم بودن فاصله بين تنقلات با غذاهاي اصلي اظهار نظر مبني بر دوست نداشتن غذا توسط بزرگترها. اما در عين حال اين امر ممكن است وسيله اي باشد كه كودك مي خواهد عدم وابستگي و استقلالش را نشان دهد. اين خود بخشي از مراحل تكامل اوست. والدين اگر هيجان زده باشند و به كودك فشار بياورند سبب كندي جريان ترشح معده كودك و مانع از هضم غذاي وي مي شوند. بعلاوه كودك از توجه والدين لذت مي برد و مي آموزد كه امتناع از خوردن، يكي از راه هاي جلب توجه آنان است. كودك معمول...
6 مرداد 1392

ماه رمضان و آرمین جونی + شنا

سلام به همه. نماز و روزتون قبول باشه. من که چند روز روزه گرفتم داغون شدم با گرمای شدید خوزستان سرکار میرفتم و بعد تا میرسیدم خونه آقاجونم مغزم درد میگرفت. سردرد شدید میگرفتم.شیرم هم خیلی کم شد و آرمین شبها چند بار بیدار میشد گریه میکرد که تصمیم گرفتم فقط بعضی روزها بگیرم همیشه وقتی نماز میخونم آرمین فقط نگام میکرد یا وقتی سجده میکردم میخواست چادر رو از سرم دربیاره تا ببینه چیکار میکنم منم چند روز پیش بعد از نماز به سرم گلم توضیح دادم که چیکار میکنم بعد بهش گفتم تو هم سجده کن و شکر خدارو به خاطر همه نعمتهاش بجا بیار اونم تکرار کرد صورتشو کج میزاشت وای خدای من شکرت  عشقممممممممممم بعد شروع کردم با صدای بلند قران خوندن که آرمین جو...
23 تير 1392

آرمین در دوازده ماهگی

سلام به عزیز دلم و همه دوستای وبلاگی روزها پشت سرهم مثل باد میگذرن و تو با با شیرین کاری و ناز کردنات حسابی دیونمون کردی خصوصا بابایی رو، هر روز وقتی از سرکار برمیگرده برات خوردنی میاره و تا به دست خودت نده آروم نمیشه عصراهم هنوز بیدارنشده همش کنارشی چشم ازش برنمیداری و میگی د د خیلی واضح و شمرده یعنی بریم بیرون.  یه روز بردیمت پارک انقده ذوق کردی و که دلم میخواد هر روز ببرمت             خودت از پله سرسرها میکشیدی بالا البته با کفش کمی لیز بود ولی تو موفق شدی بچه ها رو نگاه میکردی و میخندیدی خیلی خیلی بهت خوش گذشت البته من دوربین به دست درحال شکار لحظه بودم که تو اصلا ...
11 تير 1392

تولد 1 سالگی

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  آرمین جونم 1 ساله شدی عزیزم تولدت مبارک باشه الهی هزار ساله بشی روز 18 خرداد همون ساعتی که متولد شدی من سرکار بودم تو هم با آقاجون و مامان جونی رفته بودی گردش و مهمونی. دقیقا ساعت 1:10 بهت زنگ زدم و تولدت رو تبریک گفتم بابایی هم زنگ زده بود باهات حرف زده بود نفس مامان خیلی خیلی دوستداریم همه زندگی ما هستی عصری که برگشتم تو هنوز نیامده بودی منم رفتم خونه خودمون بعد با بابایی رفتیم یه بلوز برای خودم خریدیم برای جشن تولد تو بعد سریع برگشتیم چون شما دم درب خونمون بودید آقاجون یه جعبه شیرینی خریده بود ولی چون عجله داشتن نیومدن خونه. ما هم شام خوردیم وعکس گرفتیم و کلی باهم رقص...
29 خرداد 1392

آرمین شیرین تر از عسل

سلام عزیزم 2 هفته است که من میرم سرکار و تو صبح با بابایی میری خونه مامان جون و تا عصر پیشت نیستم  دوریت خیلی خیلی سخته روزهای اول نمیتونستم تحمل کنم همش دلم شور میزد و ذهنم پیش تو بود امیدوارم ارزش این همه سختی رو داشته باشه اگه بتونم اونجا رسمی بشم عالیییییییییییییییی میشه.لطفا برام دعا کن صبحا حدود ساعت 8 میری اونجا و تا یکی دوساعت بیداری بعد مامان جون برات شیر درست میکنه بعد لالا میکنی تا حدود ساعت 12 یا بیشتر بعد دوباره شیطونی و بازی و تی وی تا ساعت 4 بعد لالا بعد تا بیدار بشی و یه چیزی بخوری من میام. من تا برسم پیشت ساعت 6 الی 6 ونیم که خیلی زمانش زیاده بعضی روزها با کالسکه میاید استقبالم یا دم در منتظرمید و وقتی منو میبین...
15 خرداد 1392