آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

اهههههههههههههه

اه از دست نینی وبلاگ چند روز پیش پست جدید گذاشتم کلی نوشتم بعد نینی وبلاگ از شانس بد من میخواست آپدیت بشه وقتی وبلاگ رو توی اسامی وبلاگهای بروز شده دیدم خوشحال شدم که مشگلی نیست ولی الان که اومدم میبینم که پست جدید نیست من نمیتونم دوباره بنویسم اخه این جه وضعی  نمیشد یه بک ازش داشته باشی  ...
18 دی 1392

اصلاح سر گل پسری برای دومین بار

سلام گلم روز 1 دی نینی عموی بابایی بدنیا اومد مبارک باشه. همش میگی نینی فک کنم دوستداری ببینیش  البته به همه بچه ها میگی نینی یا baby . یه روز توی فروشگاه به یه دختر 5 ساله میگفتی نینی و همش صداش میکردی اونم این شکلی بود هی میگفت من نینی نیستم و به مامانش میگفت چرا به من میگه نینی! ولی تو باز تکرار میکردی  کلی خندیدم بهتون روز 2 دی که اربعین بود بعد از نهار با آقاجون اینا رفتیم یه دوری زدیم که بازم بابایی نیومد  ولی به تو خیلی خوش گذشت مثل همیشه خیلی ذوق زده شدی که سگ و مرغ و خروس و بره دیدی روز 3 دی هم رفتیم خونه همکار بابایی که پاش شکسته بود توی تصادف سری زدیم. روز 4 دی هم اقاجون اینا اومدن...
10 دی 1392

یلدای 92

سلام به قند عسل مامان عزیزم دیروز صبح بابایی و دوستش که میخواستن برن دنبال کارای ماشین ما رو هم به مطب دکتر رسوندن و رفتن. اقای دکتر برای مامانی دارو و آمپول تجویز کرد و یه بسته هم زینک و مولتی ویتامین خریدیم بعد خامه از قنادی و چندتا چیز از عطاری خریدیم و برگشتیم خونه.سریع املت درست کردم و خوردیم البته تو زیاد نخوردی بعد شروع کردم به درست کردن نون خامه ای برای اولین بار بود ولی مزشون خیلی خوب شد تنها اشکالشون یکی رنگشون بود که توی دستورش هیچی نگفته بود و یکی اندازشون کوچولو بود. قیف مخصوص رو هم نداشتم ولی درکل خوشمزه بودن            موقع درست کردنشون چندبار تلفن ...
1 دی 1392

یلدا

عمرتون صد شب یلدا دلتون قدر یه دنیا توی این شبهای سرما یادتون همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت غم بمونه واسه فردا دوستای گلم یلدا مبارک                 ...
30 آذر 1392

تصادف بابایی

آرمینم اینروزا اصلا حالم خوب نیست. روز سه شنبه 26 آذر بابایی تا دیروقت سرکار بود بعد دلش برای یکی از همکارای خانمش که خونش توی روستا بوده میسوزه و با یکی از همکارای دیگش میرن تا ببرنش خونشون  پیش خودش میخواسته ثواب کنه. اخه مگه ما ماشین داریم  انروز هوا خیلی سرد بود و ماشین باباش رو برده بود. جادشو بلد نبود و مثل همیشه با سرعت زیاد حرکت میکرده که برگشتنی تصادف میکنه و خدا بهمون رحم کرد. اگه کمربند نبسته بود شاید... اون همکارش کمربند نبسته بوده و پاش شکست. ولی خدا رو هزار بار شکر کلا خسارت جانی نداشته ولی ماشین داغون شده. وقتی فهمیدم خیلی ترسیدمو و همش دعا میکردم سالم باشه نفهمیدم چی بوشیدمو رفتیم که با باباجون بریم پیش بابایی ک...
28 آذر 1392

18 ماهگی آرمین جونی و تولد بابایی

سلام به عزیز دلم ببخش دیر آپ کردم هفته گذشته تولد 18 ماهگیت بود و من خیلی خیلی خوشحال بودم. مبارک باشه انشالا تولد 100 سالگیت تولد بابایی هم بود. تولدش مبارک باشه. روز تولد بابایی صبح(یک شنبه) با هم رفتیم شیرینی خریدیم. خیلی فکر کردم خواستم خودم کیک درست کنم ولی نتونستم و خامه هم نداشتیم. بعد رفتیم کتابفروشی و 2 تا کتاب برای شما پسر ماهم خریدم  ( من بلدم حمام کنم و تاتی کوچولو باهوشه خودش لباس میپوشه) خیلی ذوق زده شدی بعد یه بلوز هم برای جیگرم و یه سفید کننده دندان برای بابایی که خیلی بهش نیاز داشت خریدم و برگشتیم خونه  ( امسال هم بودجه نبود هم حالم خوب نبود برای بابایی هدیه خوبی نخریدم ولی با همین ه...
24 آذر 1392