خوردن کتلت
سلام به جیگر مامان گلم از صبح نمیزاری هیچ کاری کنم منم کمی حال ندارم باهم یخچالو تمیز کردیم بعد نهار خوردیم بابایی هم اومد خورد و رفت سرکار بعد از نهار میخواستم ظرفها رو بشورم که نگذاشتی و همش میخواستی باهات بازی کنم هرجی اسباب بازی اوردم برات باز میگی خودمم بیام سوار گاوت که خودت بهش میگی اسب یا اشب بشم هرچی میگم نمیتونم یا بسه دیگه گوش نمیدی تا بالاخره شیر خوردی و خوابیدی تا بیدار نشدی باید تند تند این مطلب دوستداشتی رو بنویسم و برم سراغ کارا روز یک شنبه صبح با سه چرخه ات رفتیم خونه دوستم و هدیه تولد دخترشو بهش دادیم بعد رفتیم کتاب فروشی نزدیک خونمون و یه ست ظروف اسباب بازی برای تولد طلایی خریدیم رفتیم خونه نهار خور...