آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

آرمین شیرین تر از عسل

1392/3/15 16:34
نویسنده : الهه
278 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

عزیزم 2 هفته است که من میرم سرکار و تو صبح با بابایی میری خونه مامان جون و تا عصر پیشت نیستمناراحت دوریت خیلی خیلی سخته روزهای اول نمیتونستم تحمل کنم همش دلم شور میزد و ذهنم پیش تو بودمژهامیدوارم ارزش این همه سختی رو داشته باشه اگه بتونم اونجا رسمی بشم عالیییییییییییییییی میشه.لطفا برام دعا کن

صبحا حدود ساعت 8 میری اونجا و تا یکی دوساعت بیداری بعد مامان جون برات شیر درست میکنه بعد لالا میکنی تا حدود ساعت 12 یا بیشتر بعد دوباره شیطونی و بازی و تی وی تا ساعت 4 بعد لالا بعد تا بیدار بشی و یه چیزی بخوری من میام. من تا برسم پیشت ساعت 6 الی 6 ونیم که خیلی زمانش زیاده خجالت

بعضی روزها با کالسکه میاید استقبالم یا دم در منتظرمید و وقتی منو میبینی شروع میکنی به لبخند زدن و با یه حالتی خودتو لوس میکنی و میایی بغلم تا میخوام بزارمت برم دست و صورتمو بشورم بیطاقتی میکنی و زودی بهت شیر میدمخوشمزهبعد بابایی میاد دنبالمون برمیگردیم خونه.

از خونه زندگی افتادم با اینکه از کار کردن خسته نمیشم ولی تا برسم خونه شب شده و خسته ام و تو میخوای پیشم باشی دوست ندارم تنهات بزارم و این میشه که خونه خیلی برق نمیزنه البته توش نیستیم که کثیفش کنیمزبان

این دو روز که تعطیله اخ جونخندهباید مثل کوزت کار کنم.لباس شویی هم موقعه خشک کردن یه صدایی میده که میترسم روشنش کنم و مگه در مواقع اضطراری بخاطر همین باید لباسها رو با دست بشورمنگران

جارو و گردگیری و غذا و خیلی کارا دیگه هم باید انجام بدممژه

دیروز میخواستم این پست رو تموم کنم که بیدار شدی و دیگه وب تعطیل ولی الان تا خوابی میخوام تمومش کنملبخند

دیروز بعد از کلی لباس شستن رفتیم خونه باباجون اینا خاله بابا هم اونجا بود و کلی حرف زدیم و خوش گذشت بعد عصری رفتیم روتختی که روز قبل خریده بودیم رو پس دادیم هم بزرگ بود هم خیلی شبیه قبلی بود دوستش نداشتمعینکمیخوام یه طرح شیک و نسبتا تیره بگیرممژه

 دوباره برگشتیم خونه بابا جون و شام خوردیم بعد زن عمو و دختر عموی بابایی اومدن یه ساعتی پیششون بودیم کلی خندیدم و دختر عمو کمی ابروهامو مرتب کرد بعد رفتیم خونه خاله من و تا ساعت ١و نیم شب اونجا بودیم خیلی خوش گذشت و بعد برگشتیم خونه و لالاخمیازه

صبح امروز هم من و بابایی زودتر بیدار شدیم و بعد از کنارهم بودن اون صبحانه درست کردو من یه دوش گرفتم بعد تو بیدار شدی و صبحانه خوردیم که تو لب نزدی و فقط شیر خوردی.بعد تو بغل بابایی برنامه مورد علاقتو نگاه کردی ومن ازتون عکس گرفتماز خود راضی بعد بابایی خونه رو جارو زد و به گلدونا آب داد و نمک پاش ها رو پر کرد (از این کار متنفرم) منم نهار درست کردم و ظرفها رو شستملبخند الان هم بابایی رفته بیرون،تو هم لالا کردی و من دارم تند تند مینویسم تا بیدار نشدی این پست رو تموم کنملبخند

عزیز دلم آرمین مامان مدتیه یاد گرفتی صدام میکنی مم ممه و همش تکرارش میکنی میخوام بال دربیارم دیونه میشم وقتی صدام میکنی وقتی قربون صدقه ات میرم میخندی دیگه تشخیص میدی باید به من بگی مم و به بابا بگی بب الهی فدات بشمبغل

قدمهات بیشتر شده و همش دوستداری راه بریماچولی هنوز خوب خوب نمیتونی.

روز شنبه تولدته پیشاپیش مبارک باشهقلبقلبقلب

هنوز تصمیم نگرفتم چیکار کنم البته تقریبا میدونم ولی خیلی کاری نکردم دیروز یه بلوز خوشگل و رنگ شاد برات خریدم تا جشن تولدت بپوشیشماچهنوز برای خودم لباس نخریدمناراحت

به احتمال خیلی زیاد روز شنبه نتونم جشن بگیرم چون تا عصری سرکارم ولی حتما چند روز بعدش یه جشن کوچولو برات میگیرم نفسملبخند

آرمین جونم خیلی خیلی شیرین شدی با اینکه نمیتونی حرف بزنی ولی مفهموم رو میرسونیخنده دیشب موقع شام بلند داد میزدی و نگاه عموت میکردی تا اینکه متوجه شد تا بهت گفت چی میخوای گفتی پپ پپ میدونستیم منظورت توپ که اونم گفت باشه برات میارمزبانخیلی خوشم اومد عزیزمیماچ

شیرینم حلقه ها رو خیلی خوب میزاری سرجاش فقط هنوز نمیدونی کدوم بزرگتر که هنوز زوده یاد میگیریمژه هر روز با مامان جون بازی میکنی.خیلی هم عاشق قطاری با آقاجون و دایی و مامان جون همش صدای قطار رو درمیارید و بازی میکنید.تا دراز بکشم میری تو کمرم میشنی و میگی هه هه  و تکون میخوریاز خود راضی تا میگیم بره یا گاو چی میگه زودی جواب میدیعینک

صبحا زودتر از بابایی بیدار میشی و میری لباساشو میدی دستش که بپوشه بریدخنده یه روز ساعت ٦ بیدار شدی لباساشو یکی یکی میاوردی میدادی دستش که بپوشه هرچی میگفت زوده تو که نمیفهمیدی بعد اومدی سراغ من که من بهش بدمقهقهه انقده دور تخت چرخیدی تا خسته شدی اومدی بغلم عزیزمممممممممممماچ

مامان جون میگه وقتی صدای دایی میکنیم تا بیدار بشه یا بیاد تو هم بلند داد میزنی خنده

چند روز تب داشتی فک کنم بخاطر دندون بود اسهال هم داشتی خیلی نگرانت بودم تا خوب شدی. عزیزم ببخش که تنهات میزارم میدونم دلت برام تنگ میشه مامان جون صدامو ضبط کرده برات میزاره میگه هرموقع اذیتی گوشی رو بهش میدی اونم میگه مامان الهه رو میخوای بعد با لبخند و ذوق کردنت بهش میفهمونی که یا بهم زنگ بزنه یا برات صدامو بزاره اگه هم راضی نشی گوشی رو پرت میکنیابرو

اونجا خیلی راحتی و بهت خوش میگذره ولی باز میخوای منم باشم گل پسرم فقط یه هفته دیگه موندهمژهالبته تدریس هم دارم ولی اونا فقط ٢ ساعت در صبح.

٥ تا چیز خیلی خیلی دوست داری: ١ برنامه تلی تابیز از شبکه ام بی سی ٢ حیوانها ٣ ماشین ٤ کتاب که زیاد دستت نمیدم چون میخوای برگ بزنی پاره میشه٥ بچه ها و بعدش توپقلب

پ ن: عکس تو برای برنامه تولد مبارک شبکه هدهد فرستادم که روز تولدت رو تبریک بگه امیدوارم پخش بشه من که نیستم ببینمش ولی میگم ضبطش کننخوشمزه

 فعلا بایبای بای

         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نینا
16 خرداد 92 23:02
ارمینم تولدت مبارک.مامانی ایشالله کارت درست شه.نمیشه یه عکس از خانواده ی سه نفریتون بزارید.بی نهایت مشتاقم که ببینمتون.
♥ مامان و بابای محمد پارسا ♥
18 خرداد 92 0:57
تولد تولد تولدت مبارک انشالا تولد 120 سالگیت عزیزم
مامان امیرعطا
18 خرداد 92 1:08
سلام آرمین جون منم تولدتو پیشاپیش تبریک میگم خاله.ایشالله 120 ساله شی
نینا
18 خرداد 92 11:31
سلام گلم.بالاخره18خرداد شد و تولد تو.گلم تولد1سالگیت مبارک.امیدوارم سالی که پیش رو داری برات بهترینا اتفاق بیفته.الهه جون 1سال مادر بودنت مبارک.
مامان ساتیار
18 خرداد 92 19:07
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمع رو تو فوت کن هزار سال زنده باشی .. ------------------------------() ------------------------------|| -------------------{*~*~*~*~*~*~*} ------------@@@@@@@@@@@@@@@ -------------{~*~*~*~*~*~*~*~*~*~} -----@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ ------{~*~*~*~*~*~*~*~~*~*~*~*~*~} ------{~*~*~*~~ *~~*~~~~*~~*~~*~*} ------{~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~*~*~*~*} -----@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ٍ
مامان ساتیار
18 خرداد 92 19:13
آرمین جون، امروز شبکه هدهد چندبار بهت تبریک گفت.. اینم عکست توی سایت هدهد: http://www.hodhodfarsi.tv/tavalod.php