آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

جدایی

1392/2/29 15:30
نویسنده : الهه
472 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر شیرینم

دیروز صبح با بابایی رفتیم خونه آقاجون اینا چون میخواستم برم سرکار یه جلسه کاری داشتملبخندموقعی که لباس پوشیدم همش میخواستی بیایی بغلم باهات خداحافظی کردم ولی ناراحت بودی آقاجون هم میخواست بره بیرون که تا ماشین رو روشن کرد دیگه تحمل نکردی میخواستی بری بیرون که مامان جون هم مجبور شد بره آماده بشه تا شما هم بیایدزبان

منو رسوندید ترمینال بعد رفتید که چون صبح زود بیدار شده بودی مامان جون گفت زودی خوابت برده و برگشته بودید خونهابله

وقتی برگشتم زودی بغلت کردم تو هم من محکم بغل کرده بودی واییییی خیلی حال دادبغل

واست رنگارنگ که خیلی دوست داری خریدم .بعد از نهار هم کنار هم خیلی رمانتیک خوابیدیم که مامان جون همش قربون صدقمون میرفتخوشمزه

عزیز دلم پسر ماهم خیلی خیلی نگرانتم نمیدونم این مدت میتونی دوری منو تحمل کنی یا نه؟

با اینکه خیالم راحته مامان جون و آقاجون مواظبتن ولی دلم خیلی تنگ میشه تازه ماشالا هزار ماشالا انرژیتم زیاده مطمئنا خسته میشن ولی چاره ای نیست.تایم کارم زیاده از صبح تا عصری نیستم خستگی دلتنگی نگرانی و.... ذهنمو مشغول کرده امیدوارم به تو سخت نگذرهنگران

نفسم من هرکاری میکنم واسه خوشبختی و آرامش توئه.قلب

آرمینم امیدوارم بتونی با این شرایط که موقتیه کنار بیایی و مامان جون و آقاجون رو اذیت نکنی.

به احتمال زیاد هم جشن تولدت رو بعد از کارم بگیریم.ناراحتنمیخوام خسته باشم و اون کارایی که دوستدارم واسه جشنت انجام بدم رو نتونم.منو ببخشخنثی

            ***********************************************************

دیروز عصری بابایی با ماشین پسر عمش اومد و نهار خورد و یه کمی خوابید تا ما آماده شدیم و میخواستیم بریم خونه خاله باباییخوشمزه

توی ماشین خودتو و مارو دیونه کردی به همه چی دست میزدی ولی وقتی میخواستیم بریم خرید خوابت بردابروهمش بغل بابایی بودی وقت نشد خیلی خرید کنم فقط یه کفش اسپرت واسه خودم و یه شلوار راحتی واسه تو خریدیم و رفتیم خونه خالهمژه

اونجا هم از ذوق و شوق همه جا میرفتی و هعی میخندیدی و شیطونی میکردی واقعا کلافه شدم از بس دنبالت دویدماوه 

لاغری آسان در کوتاهترین زمان با آرمین بدون عوارض جانبیخنده

واسه خاله که تازه عروس شده یه بلوز خیلی خوشگل خریده بودم که بهش دادیم و برگشتیم خونمون.

توی ماشین خوابت برد و اومدیم خونه زودی شیر بهت دادم و خوابیدی و تا ساعت 11:30 امروز بیدار نشدی مگه واسه شیر خوردنمژه

آخر هفته تولد مامان جون که میخواستم واسش کیک درست کنم که با این کار فک نمیکنم بشهناراحت یه تاپ خریدم و فردا میخوام برم واسش یه کیف هم بخرم چون دیگه وقت هیچ کاری رو نمیکنم.دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.

عزیز دلم همچنان در تلاشی که راه بری هعی چند قدم میری و بعد میافتی مطمنم تا تولدت دیگه خوب راه میری فدات بشم منماچ

امیدوارم ما رو فراموش نکنید.دوستون دارمبامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پویا تم
29 اردیبهشت 92 15:37
سلام دوست عزیز برای طراحی تم تولد و جشن دندونی و تقویم برای کوچولوهای نازتون در خدمتیم از طرح های ما دیدن فرمایید به ازای هر تم یک تقویم 12 ماهه با 5 عکس کودکتون هدیه بگیرید برای گیف تولد منتظرتونیم با نظر گذاشتن در وبلاگ آدرس وبلاگتون رو هم بگذارید http://pooyasm.blogfa.com
مامان امیرعطا
30 اردیبهشت 92 1:11
سلام. خوبین؟ایشالله که دوریت اذیتش نمیکنه. خیلی نگران نباش. بچه ها تو این وقتشون خیلی دلتنگی نمی کنن شکر خدا.[h

سلام ممنونم خدارو شکر میگذرد.چون زمانش زیاده دل تنگم میشه
نینا
12 خرداد 92 11:33
سلام الهه جون.یادم شما برا یه مناسبتی عکستون دادین براتون طراحی کردن.هزینش چقدر بود؟واگه میشه بی زحمت ادرسش بدین.ممنون.ارمین گل از طرف من ببوی.درضمن تولدش هم پیشاپیش مبارک.


سلام عزیزم.اره برای تولد همسری بود ولی ایترنتی نبود همشهری ایمون بود.ولی توی سایت هم دیدم که طراحی میکنن اگه خودت پیدا نکردی بگو برات سرچ کنم.
مرسی