آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

شب یلدا

سلام یلدای همه مبارک باشه امیدوارم شب خوبی در کنار خانوادتون داشته باشید پسر گلم عزیزم اولین یلدای تو هم مبارک باشه   امسال شب یلدا خونه خانواده همسری دعوت بودیم بخاطر همین روز قبلش رفتیم خونه مامی دوستداشتم میشد سری هم به مامی اینا میزدیم ولی متاسفانه هوا سرد و بارونی بود ماشین هم که نداریم از صبح که بیدارشدم یا با آرمین بازی کردم یا با تلفن حرف زدم خیالم راحت بود چون نهار داشتیم ولی ظرف و کارای دیگه بود سرمای خفیفی خوردم که یهوی زد به سرم که سوپ درست کنم تا حالم بدتر نشده(سوپ مخصوص که معجزه میکنه ) بعد از خوردن نهار همسری و آرمین جونی خوابیدن منم دسر ژله با انار رو درست کردم برای شب بعد ظرفها...
1 دی 1391

تولد بابایی و 6 ماهگی آرمین

بعد از کلی کار و خستگی که برای تدارک تولد همسری دیدم ساعت 12 شب بود که با همسری دسر و شلغم خوردیم و بهش تولدشو تبریک گفتم و یکی از کادوهاشو بهش دادم( عکسی از چهره من و همسری طراحی شده که یه قطعه شعر هم کنارش نوشته شده بود)                                عزیزم تولدت مبارک  صبح زود بیدار شدم و وسایل گردش رو آماده کردم و برنج دم کردم و صبحانه درست کردم با همسری خوردیم بعد مامی و ددی اومدن دنبالمون رفتیم بیرون خیلی خیلی خوش گذشت جوجه کبابها هم محشر شده بودن  آفرین به خودم ...
26 آذر 1391

روروئک

بعد از کلی تحقیق و بررسی تصمیم گرفتم برات روروئک بخرم فکر میکردم زیاد لازم نیست مطالبی که درموردش خونده بودم نه خیلی مثبت بود نه منفی مدتی بود که سینه خیز توی آشپزخونه میومدی و وقتی من داشتم غذا درست میکردم یا ظرف میشستم زیر پام میایستادی دیگه مصمم شدم که برات بخرم ولی اصلا جور نمیشد من و بابایی بریم بخریم تا بالاخره روز  14 آذر مامان جون برات خرید من و تو با خاله بیرون بودیم که مامان جون زنگ زد گفت برای آرمین روروئک خریدم کلی ذوق کردم و با هم برگشتیم خونه ما رو پیاده کردن و رفتن البته مامان جون دم در ایستاد تا تو رو توی روروئک ببینه بعد بره   مبارکت باشه عزیزم عزیز دلم از همون اول خی...
26 آذر 1391

آرمین و لب تاپ

عزیزم علاقه زیادی به لب تاپ داری اصلا نمیتونم وقتی بیداری روشنش کنم  حتی بابایی یا وقتی دایی پیشمونه مجبورن همش جابجا بشن مگه اینکه روی مبل بشینن بعدش عذاب وجدان میگیرن   تا چشمت بهش میافته با سرعت میری طرفش و محکم میکوبی روش دکمه A (ش) خراب شده و باید فشار بدیم تا عمل کنه بابایی میگه آرمین خرابش کرده  بهش گفتم نخیرم پسرم میخواد بره توی وب کار داره اصلا هم خراب کار نیست وقتی داری با لب تاپ کار میکنی پیج هایی باز میکنی که توی عمرم ندیدم تنظیماتشو عوض میکنی اخه گل پسری وقتی نمیزاری من با لب تاپ کار کنم چطوری خاطراتتو بنویسم مامان جونم میگه لب تاپ مال پسرمه خودتون یکی دیگه بخرید    &n...
21 آذر 1391

آرمین و ظرف میوه

یه شب که خونه مامان جون بودیم یه کار جالب کردی که کلی خندیدیم مامان جون ظرف میوه رو روی زمین گذاشت نزدیک تو تا گذاشتش با یه حمله ناگهانی پریدی روی میوه ها بعد نگاهی به من نگاهی به مامان جون کردی انتظار داشتی جلوتو بگیریم یا ظرف رو برداریم ولی ما با خنده نگات کردیم و تو هم خوشحال شروع کردی بازی با میوه ها انقده که با این میوه ها صفا کردی با اسباب بازیهات صفا نکرده بودی هی یکی رو پرت میکردی بعدی رو میگرفتی یا یکی زیر شکمت بود میرفتی دنبال بعدی عزیزدلمی آرمین جونم خیلی ماهی                    ...
19 آذر 1391

هفته ای که گذشت

سلام به همه دوستان اصلا نمیدونم این هفته چطور گذشت وقت نکردم پست جدید بزارم خیلی بی حالم و خستم روز جمعه هفته گذشته اصلا روز خوبی نبود ما بخاطر همسری با مامی و ددی بیرون نرفتیم اون هم تا ظهر خواب بود  هوا خیلی عالی بود. هرچی اصرار کردیم فایده ای نداشت روز شنبه من و آرمین جونم رفتیم خونه مادر بزرگم خیلی خوشحال شدن و خیلی خیلی خوش گذشت آرمین هم همش میخندید و شیرین کاری میکرد  همش بغل مادر بزرگ بود و کلی کیف کرد و عکس هم با موبایل گرفتن کاش دوربین همرام بود ساعت ٣ و نیم برگشتیم و تند تند یه مقدار سینه مرغ رو ابپز کردم بعد با ابش و یه کوچولو گوشت و هویچ و برنج و سیب زمینی و نخود فرنگی برای پسر گلم سوپ در...
19 آذر 1391

اخر هفته و تاسوعا و عاشورا

سلام این ایام رو به همه تسلیت میگم.الهی هر کی نذری یا مرادی داره زودی بهش برسه. وقت نمیشه بنویسم واقعا کم اوردم تموم روزم با سر کردن با آرمین میگذره و هیچ کاری بجز کارای ضروری نمیکنم باید یه برنامه حسابی بریزم خیلی افسرده و بی حالم شرح این چند روز: روز چهارشنبه نهار سالاد الویه درست کردم.خاله هم برامون آش رشته ،مامان همسری هم میرزا قاسمی آورد  دستشون درد نکنه میدونستم غذا درست نمیکردم هر بار پنجشنبه ها نهار مفصلی درست میکنم شب مامان همسری میگه بیایید اونجا (دو وعده پشت سرهم پلو دوستندارم) بخاطر همین نهار درست نکردم البته سالاد الویه داشتیم مامان همسری هم برامون کوکو اورد. چه حالی ...
9 آذر 1391