هفته گذشته و زیارت حرم مطهر+ تولد 5 ماهگی
چهارشنبه شب بابایی سرما خورده بود و خوابیده بود که تو خیلی بی قراری میکردی خوابت نمیبرد همش دلت میخواست بغلت کنم و دورت بدم شیر هم نمیخوردی بابایی هم خواب بود که ببرتت بیرون دیروقت بود در بالکن رو باز کردم تا بیرون رو نگاه کنی اروم تر که شدی شیرت دادم و خوابیدی روز جمعه هم با مامان جون و آقا جون نهار رو بردیم بیرون هوا عالی بود تو هم مثل همیشه خوش خنده و سرحال بودی فدات بشم موقع غذا خوردن یه جا بند نبودی همش سفره رو میکشیدی یا میخواستی همه وسایل رو بگیری و توی دهنت بزاری با اون چشمای ناز و کنجکاوت خیلی باحال شده بودی کلی باهات بازی کردیم و ذوق کردیم عزیز دلم کم کم داری بزرگ میشی خیلی خیلی خوشحالم که پس...