آرمین جونم برای اولین بار بارون دید
روز جمعه پنجم آبان ما با مامان جون و آقا جون نهار رو بردیم بیرون هوا خیلی خوب بود
تا رسیدیم به اونا مامان جون بردت پیش خودشون توی ماشین اونا بودی ماشالا هزار ماشالا خیلی هم سرحال بودی خیلی ذوق میکردی.شیطون با مامانت رفتی عشق گردش و تفریح داری
از بابایی تشکر کردم بخاطر اینکه امدیم بیرون خیلی خوشحال بودم چون تو خوشحال بودی
بابایی و آقا جون آتیش روشن کردن تا کباب درست کنن که آسمون قطره قطره بارون زد خیلی هوای پاییزی و باحالی بود خنک و زیر قطرهای بارون چه کیفی میداد
چند روز پیش هم کمی بارون زد ولی تو در حال شیر خوردن بودی نتونستیم بریم ببینیم.وقتی هم شیر خوردنت تمام شد بارون هم نبود
تازه بارون دیدن توی بالکن کجا و توی دشت و کنار آب بودن کجا
چند دقیقه ایی بارون تند تر میشد بعد دوباره میایستاد ولی ما که همچنان نشسته بودیم و لذت میبردیم
بعد از نهار هم خاله با خانوادش اومدن که خیلی بیشتر خوش گذشت
پسرگلم خوشحالم که برای اولین بار بارون دیدی و این اولین پاییزه که در کنار منو بابایی هستی
عزیز ذلم دیگه میتونی بسمت وسایل بری اگه دور باشه به پهلو میایستی و دستت رو دراز میکنی بعد دوباره و دوباره جهت رو عوض میکنی تا بالاخره بهش برسی اگه هم که خیلی دور باشه صدا درمیاد
در کل هرچی ببینی میخوای بری بسمتش
قبلا فقط نگاه آویز بالای تختت میکردی ولی الان تلاش میکنی بهش دست بزنی
تو بزرگ بشی چی میشی فک کنم خیلی شیطون باشی
اینم عکس از گردش دیروز
مگه اصلا توجهی به دوربین میکردی همه جا نگاه میکردی الا دوربین