آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

قورمه سبزی مامان جون

1391/8/6 11:16
نویسنده : الهه
376 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنجشنبه مامان جون زنگ زد گفت نهار بیایید پیشمون ولی نرفتیم اونم قرار شد نهار برامون بفرستهگاوچران

آخ جونم قرمه سبزی مامان جون مطمئن بودم که محشرهخوشمزه

لباس پوشیدیم و رفتیم آتلیه تا عکساتو ببینیم خیلی خوشگل بودن فقط بگ راند عکسی که من و تو بودیم رو نپسندیدم که قرار شد تغییرش بده دوباره بریم برای تایید نهاییلبخند

چون نهار داشتیم خیالم راحت بود رفتیم سری به مادر بزرگ مامان زدیم خیلی ذوق زده شد دیدتلبخند

بعد برگشتیم خونه تو خسته بودی خوابیدی منم با خیال راحت بشستم پای نتهورا

بابایی غذای خوشمزه رو آورد منم سالاد درست کردم تو هم که بیداربودی و با ولع نگاه غذاها میکردی دهنتم تکون میدی انگار داری میخوریزباناینطوری بشینی روبروم من که نمیتونم غذا بخورمناراحت

لب تاپ رو گذاشتم روبروت و برات یه برنامه گذاشتم و خومو بابایی مشغول خوردن شدیم خیلی عالی بود خیلی هم خوردیمخوشمزه

مامی جونم ممنونم ماچ

بعد سه تایی رفتیم توی اتاق خواب ولی تو که خوابت نمیومد من هم مجبور بودم نخوابم افسوس

اذیت میکردی لباس پوشیدیم رفتیم خونه مامان بزرگعینک خاله بابا و یکی از دختر خاله هاش اونجا بودن خیلی باهات بازی کردن اول زیاد تحویلشون نگرفتی همش سرت پایین بود ولی بعد تا نگاه خاله میکردی بهش زبون درمیاوردی یا لبخند میزدی اونم ذوق میکردمژه

شام اونجا بودیم بعد اومدیم خونه بعد از یک ساعت تو خوابیدی ولی من و بابایی تا دیر وقت بیدار بودیمچشمک

عزیز دلی نفسمماچماچماچ

                  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)