قورمه سبزی مامان جون
روز پنجشنبه مامان جون زنگ زد گفت نهار بیایید پیشمون ولی نرفتیم اونم قرار شد نهار برامون بفرسته
آخ جونم قرمه سبزی مامان جون مطمئن بودم که محشره
لباس پوشیدیم و رفتیم آتلیه تا عکساتو ببینیم خیلی خوشگل بودن فقط بگ راند عکسی که من و تو بودیم رو نپسندیدم که قرار شد تغییرش بده دوباره بریم برای تایید نهایی
چون نهار داشتیم خیالم راحت بود رفتیم سری به مادر بزرگ مامان زدیم خیلی ذوق زده شد دیدت
بعد برگشتیم خونه تو خسته بودی خوابیدی منم با خیال راحت بشستم پای نت
بابایی غذای خوشمزه رو آورد منم سالاد درست کردم تو هم که بیداربودی و با ولع نگاه غذاها میکردی دهنتم تکون میدی انگار داری میخوریاینطوری بشینی روبروم من که نمیتونم غذا بخورم
لب تاپ رو گذاشتم روبروت و برات یه برنامه گذاشتم و خومو بابایی مشغول خوردن شدیم خیلی عالی بود خیلی هم خوردیم
مامی جونم ممنونم
بعد سه تایی رفتیم توی اتاق خواب ولی تو که خوابت نمیومد من هم مجبور بودم نخوابم
اذیت میکردی لباس پوشیدیم رفتیم خونه مامان بزرگ خاله بابا و یکی از دختر خاله هاش اونجا بودن خیلی باهات بازی کردن اول زیاد تحویلشون نگرفتی همش سرت پایین بود ولی بعد تا نگاه خاله میکردی بهش زبون درمیاوردی یا لبخند میزدی اونم ذوق میکرد
شام اونجا بودیم بعد اومدیم خونه بعد از یک ساعت تو خوابیدی ولی من و بابایی تا دیر وقت بیدار بودیم
عزیز دلی نفسم