3/8/91
چهارشنبه سوم ابان که توی پست قبلی هم گفتم عزیزم نمیزاشتی به کارام برسم که زنگیدم به مامان جون که بیاد پیشمون ساعت حدود 4 یا 4:30 بود که با بابایی اومد من هم رفتم ظرفها رو شستم بعد شروع کردم به درست کردن پای سیب
مامان جون میگفت اخه تو که بچه داری و نمیرسی به کارات کیک درست کردن چیه بخودت زحمت میدی
چیکار کنم خو دوستدارم
تو هم اصلا یه جا بند نبودی همش میخواستی توی آشپزخونه باشی
خیلی خیار داشتم ترسیدم خراب بشن.خیار شور هم درست کردم.
مامان جون ظرفهای کیک رو شست بعد هم از موقعیت استفاده کردم تو رو بردیم حموم کردیم ولی نمیدونم چرا خیلی گریه کردی و زودی مامان جون بردت بیرون تا لباس تنت کنه من هم حمام کردم اومدم پیشتون
دایی اومد دنبال مامان جون و رفتن توهم خیلی خسته بودی خوابیدی البته زودی بیدار شدی
بعد از شام هم چای درست کردم با پای سیب من و بابایی خوردیم خیلی چسبید
آرمین جونم خیلی خیلی دوستداریم
این عروسک رو مامان جون برات درست کرده که اسمشو گذاشتیم قلقلی وقتی تکونش میدی صدا میده ولی معمولا تا دستت میگیریش میخوریش