خونه مامان جون
دیروز صبح تند تند وسایلتو جمع کردم رفتیم خونه مامان جون ولی یادم رفت پوشک بیارم
خوشبختانه یکی اونجا بود ولی چون میخواستیم تا عصر اونجا باشیم کم بودزنگ زدم بابایی که گفت میگیرم میارم ولی نخواستم مزاحم کارش بشم تو رو گذاشتیم پیش آقاجون و من و مامان جون رفتیم به فروشگاه نزدیک خونشون که پوشک مولفیکس نداشت بجاش پوشک مرسی خریدم
وقتی برگشتیم دیدیم اقاجون برات برنامه کودک گذاشته تو هم با علاقه داری نگاه میکنی اصلا متوجه ورود ما نشدی
ساعت 4 بابا اومد دنبالم که باهاش رفتم تو هم پیش مامان جون موندی.شیر بهت داده بودم میدونستم که مشگلی نداریولی وقتی رفتم دلتنگت شدم
اول رفتیم خونه بعد هم رفتیم خرید و زودی اومدم دنبالت خیلی ناز خوابیده بودی
بغلت کردمو اومدیم خونه خودمون دوباره خسته بودی خوابت بردنگران بودم شب خوابت نبره منم خسته چیکار کنم
ساعت 10 بیدار شدی و فک کنم تا 1 بیدار بودی من که چرت میزدم روی پاهام گذاشته بودمتو تکونت میدادم که بالاخره خوابت برد
عزیز دلمی جیگرم