آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

افتادن آرمین جون از روی تخت

1391/8/9 19:20
نویسنده : الهه
336 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

امروز صبح ساعت 8:15 دقیقه بود که بیدار شدی خیلی خسته بودم چشمام باز نمیشد وقتی شیرت رو خوردی داشتی کنار من روی تخت آواز میخوندی که من خوابم برد و با صدای گریه ات از خواب پریدماسترس

دیدم نیستی وحشت کردم وای خدای من از بالای تخت افتاده بودی پایین

زودی بغلت کردم و بوسیدمتماچ

خیلی گریه میکردی فک کنم بیشتر ترسیده بودی همه جا تو نگاه کردم خدارو شکر چیزی نشده بود ولی خودم خیلی ناراحت بودمناراحت

نگرانت بودم زودی زنگ زدم بابایی که گفت الان میام خونه

از در بالکن بیرون رو نشونت دادم بردمت جلوی یخچال که خیلی دوستداری و عکسها رو نگاه کنی روبروی آینه، دور خونه میگردوندمت تا بالاخره آروم شدی. خدارو شکر

زودی اس دادم به بابایی که حالت خوبه

به مامان جونی هم زنگ زدم که اگه لازم میدونه یه فکری کنم خیلی نگرانت بودم که مامانی گفت اشکال نداره پیش میاد

بابایی ام زودی اومد بغلت کرد و بوسیدت که مثل همیشه خندیدی و من آروم تر شدم

هر دومون بغل بابایی ایستادیم خوب که شدیم رفت( چه صحنه زیبایی سه تایی کنار هم)Smiley

عزیزم آرمین جونم معذرت میخوام ببخشید گل خوشگلم باید بیشتر مواظبت باشم

بخدا دست خودم نبود خیلی خیلی خستم تنهایی خیلی سخته

دوستدارم  خیلی خیلی زیادkiss.gif

باهم رفتیم سبزی خوردن خریدیم بعدش رفتیم مغازه نزدیک خونمون یه لاک پشت عروسکی برات خریدم چیز خوشگلی نداشت فقط خواستم چیزی بخرم.از بس که عذاب وجدان داشتمخوشمزه

بابایی هم دوباره اومد خونه کلی گوشت و مرغ خریده بود.دوباره رفت بعدش مامان جون و آقا جون اومدن ببیننتمژه

سبزیها رو پاک کردن و زودی رفتنچشمک

بعدش یه پام توی آشپزخونه بود و نهار درست میکردمو گوشتها رو بسته بندی میکردم و یه پام هم پیش تو بودلبخند

الان هم بغلمی و همش میخوای با تو حرف بزنم و دارم تند تند خاطرات امروز رو مینویسم.مژه

فدات بشم عزیزم خیلی ماهیقلب

تا ارومی برم زودی ترشی ژله و قیصی رو درست کنم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان کورش
9 آبان 91 22:21
سلام
خدا رو شکر که آرمین جون خوبه.
عزیزم همیشه یک متکا آنطرف دیگه که خودت نیستی بذار تا هنوز سینه خیز نمیره از افتادنش جلوگیری می کنه.


سلام
مرسی عزیزم.یهو خوابم برد
سورنا پور آریایی
10 آبان 91 12:00
سلام خوبید عزیزم؟؟؟؟؟خدا روشکر جیزیش نشده..........


سلام.مرسی.خوش اومدید
نیکی
10 آبان 91 13:24
نازی..خدا رو شکر که چیزی نشده
خانوم گل خب کنار بچه چند تا بالش بذار



اره خدا بهمون رحم کرد
همیشه میزارم ولی یهو خوابم برد