تولد بابایی و 6 ماهگی آرمین
بعد از کلی کار و خستگی که برای تدارک تولد همسری دیدم ساعت 12 شب بود که با همسری دسر و شلغم خوردیم و بهش تولدشو تبریک گفتم و یکی از کادوهاشو بهش دادم( عکسی از چهره من و همسری طراحی شده که یه قطعه شعر هم کنارش نوشته شده بود)
عزیزم تولدت مبارک
صبح زود بیدار شدم و وسایل گردش رو آماده کردم و برنج دم کردم و صبحانه درست کردم با همسری خوردیم بعد مامی و ددی اومدن دنبالمون رفتیم بیرون
خیلی خیلی خوش گذشت جوجه کبابها هم محشر شده بودن آفرین به خودم
آرمین هم کلی دوش آفتاب گرفت موقع نهار هم با استخوان رون مرغ کلی کیف کرد
مامی برای همسری یه پیراهن استین کوتاه خیلی خیلی خوش رنگ خریده بود البته به سلیقه من
من هم یه پیراهن آستین بلند براش گرفته بودم و یه جفت دمپایی بیرونی که یکی یکی روشون میکردم وقتی برگشتیم هم لباس زیرای که براش خریده بودم رو بهش دادم کلی خوشحال شد بخاطر این همه کادوی تولد
مامی برای من هم یه شال خریده بود خیلی سوپرایز شدم. ممنونم مامی جونم
برگشتنی رفتیم باغ شوهر خالم و کلی شلغم آوردیم که نصفشون رو برای مامان همسری با کیک و شیرینی بردم شام هم اونجا موندیم
روز خوبی بود و کلی خوش گذشت
روز شنبه هیجدهم آذر آرمین جونم 6 ماهه شد
ساعت 10 صبح بود یادم اومد واکسن داری بارون هم نم نم میبارید تند تند رفتیم و واکسن رو زدیم کمی گریه کردی بعد بغلم اروم شدی
کالسکت همراهمون نبود خوب بغلم پیچوندمت و تندی برگشتیم فقط کمی خیس شدم
رفتیم خونه مامان بزرگ و نهار اونجا موندیم عصری سه تایی رفتیم روضه مامان جون هم اونجا بود چون بیحال بودی همش دوست داشتی بغل خودم باشی
برگشتنی مامان جون اومد خونمون و شب پیشمون موند
با اینکه حالت خوب نبود ولی خیلی سرحال بودی و همش میخندیدی الهی فدات بشم اینقده مهمون نوازی
مامان جون باهات حرف میزد و بازی میکردید و شروع کردی به بلند بلند خندیدنمارو هم دیونه کردی کلی باهات خندیدیم خیلی خیلی باحال بود
چون این چند روز زیاد کیک خوردیم دیگه برای 6 ماهگیت کیک درست نکردم
دوستدارم آرمین جونم.بیصبرانه منتظر تولد 1 سالگیتم
دیگه میتونی بشینی البته با کمک فوری چیزی چشمتو میگیره و میری دنبالش نمیشینی که