آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

اخر هفته و تاسوعا و عاشورا

1391/9/9 1:30
نویسنده : الهه
353 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

این ایام رو به همه تسلیت میگم.الهی هر کی نذری یا مرادی داره زودی بهش برسه.

وقت نمیشه بنویسم واقعا کم اوردم تموم روزم با سر کردن با آرمین میگذره و هیچ کاری بجز کارای ضروری نمیکنم باید یه برنامه حسابی بریزم خیلی افسرده و بی حالمافسوس

شرح این چند روز:

روز چهارشنبه نهار سالاد الویه درست کردم.خاله هم برامون آش رشته ،مامان همسری هم میرزا قاسمی آوردخوشمزه دستشون درد نکنهلبخندمیدونستم غذا درست نمیکردمنیشخند

هر بار پنجشنبه ها نهار مفصلی درست میکنم شب مامان همسری میگه بیایید اونجاابرو(دو وعده پشت سرهم پلو دوستندارم) بخاطر همین نهار درست نکردمچشمکالبته سالاد الویه داشتیم مامان همسری هم برامون کوکو اورد.

چه حالی داد کمی بخودم رسیدماز خود راضیساعت 2 همسری اومد نهار خورد و خوابید من هم میخواستم برم خونه مامان همسری که اول کوکی میکری درست کردم تا براشون ببرممژه

خیلی عالی و خوشمزه شدن فقط اینبار کمی چسبیدن چون عجله داشتم نزاشتم ساندویچ میکر خوب داغ بشهگاوچران

مثل همیشه خانواده همسری خوردن ولی هیچی نگفتنناراحتولی مطمئن بودم دوستداشتن چون اگه ایرادی بود میگفتنعینک

 شام هم اونجا موندیم.زبانیه مسائلی ناراحتم میکنه که نمیخوام اینجا بنویسم امیدوارم بتونم حلشون کنم یا بهشون اهمیت ندمافسوس

روز جمعه من خیلی دوستدارم با همسری صبحانه بخورم البته با نون تازه که چه بهتر ولی اکثر اوقات همسری دیر بیدار میشهناراحت

آرمین بیدار شده بود و بازی میخواست من هم شدید خوابم میومد.مامی گفت بیاید پیشمون ولی چون بارون بود نرفتیم آخ

زنگ زدم به مامان همسری اگه بیداره بریم اونجا که گفت بیاید من و آرمین رفتیم و خودمون خودمونو دعوت کردیمزبان

بارون شدید خیلی خیلی ناز و رمانتیک میبارید و از دیدنش سیر نمیشدم.بعد از نهار چند دقیقه ای من و همسری توی حیاط بارون رو نگاه کردیمهورا

بعد اومدیم خونه و خوابیدیم.عصری هم همسری رفت بیرون و ما تنها بودیم خیلی ناراحت شدم دیر اومد برای جبرانش چون دعوا کردم ظرفها رو شستقهر

روز شنبه تاسوعا بود مامی زنگ زد و گفت نهار بیاید پیشمون چون همسری خواب بود گفتم نمیایم ولی وقتی بیدار شد خدارو شکر موافقت کردخوشمزهدیر بود ولی رفتیم.

غروب برگشتیم خونه نمیخواستم شام درست کنم ولی خیلی گرسنمون بود،یه بسته مرغ دراوردم و همسری درستش کردتعجب خودش زیاد راضی نبود ولی من چون اذیت نشده بودم خیلی خوشم اومد خوشمزه بودخوشمزه آرمین هم کلی شیطونی میکرد و کمی همسری درک کرد از صبح من چقدر خسته میشممژهیه دوش گرفتم و با اشتیاق تمام غذا خوردم وقتی تموم شد گفتم هنوز میخوامخنده

همسری هم این شکلی بودتعجب گفتم دسر میخوامخجالت

چای درست کردم و با نبات و بسکویت خوردیم و تی وی تماشا کردیم.

آرمین که وقتی میخوایم چیزی بخوریم خودشو میکشه چشمش فقط به اوناست و اگه نزاریش صداش درمیادمتفکر عزیز دلم میخواد همه چیزو بگیر و بخورهماچ

روز یک شنبه هم من و آرمین با مامی و ددی رفتیم تعزیه اونجا خاله و همسر و بچه هاشو دیدیم خیلی شلوغ بود و آرمین بیش از حد بهش خوش گذشت همه جا رو همه ادما رو نگاه میکردمژه

نهار خاله اینا دعوت بودن که من رو هم با اصرار بردن نهار قیمه بود و با پلو و شوید پلو خیلی خیلی خوشمزه بودخوشمزه نمیدونم چرا اینقده غذای نذری خوشمزه استچشمک

بعد نهار چای خوردیم و یه گشتی زدیم بعد برگشتیم خونهاز خود راضی

پسر گلم خیلی خیلی ذوق کرد خیلی بیرون و خصوصا بچه ها رو دوستدارهقلب هر بچه ای میدید میخواست بره طرفش و باهاش حرف میزدماچجیگر منی نفسمماچ

از این به بعد تصمیم گرفتم حتی اگه همسری نیاد خودم با مامی یا هر طوری ببرمت گردش و پارک تا بیشتر و بیشتر اطرافتو بشناسی و رشد کنیقلب

دوستدارمماچ

پ.ن:

مدتیه داداشی دوربین رو برده و من نمیتونم عکس بگیرمناراحتبا موبایل گرفتم ولی خوب نیستن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)