آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

آخر هفته

سلام گل مامان   سلام به دوستای خوبم.خوبید؟ روز پنجشنبه واسه نهار برای جشن مکه رفتن عموی بابام دعوت بودیم که بابایی اومد دنبالمون و میخواست ماشین رو از حیاط بیرون بیاره شما رو هم برد که دیگه خونه نمیومدی و کلی گریه کردی هرچی گفتیم لباس بپوش بریم فایده ای نداشت  یکم هم دیر شد و تند تند رفتیم ولی دیگه نشد موهاتو فشن کنم  طبق معمول همیشه رستوران و تالار خوب غذا میخوری فک کنم چون همه در حال خوردن هستن تو هم تشویق میشی اخه همیشه حواست به بغلیت هست مخصوصا بچه ها بعد از اونجا با مامی جون و دایی رفتیم خونه عمه ام( اقاجون مجبور بود برگرده) کلی با دختر عمه ام بازی کردی و بهت خوش گذشت عصری با بهانه کاکو (شکلات. کاکايو) گرفتی که...
3 آبان 1393

روز کودک + عروسی

سلام به نفس من و بابایی سلام به دوستای گلم خوبید؟ عزیز دلم 28 ماهگیت مبارک باشه گلکم  انشالا همیشه دلت پر از خنده و دلت پر از شادی باشه روز کودک ما خونه آقاجون بودیم با مامی جون توی حیاط رفتی و کلی آب بازی کردی خیلی خیلی خوشحال بودی و ذوق میکردی و اصلا نمیخواستی بیایی داخل دایی هم گفت بریم حمام منو خیس کن که راضی شدی  چون روز کودک بود دایی گفت ازمون عکس بگیر لازم دارم  منم که همیشه دوستدارم در هر لحظه ای ازت عکس بگیرم زودی دوربین رو آوردم و کلی عکس کفی با دایی از شما گرفتم  باحال شده بودن چون همش میخندیدی                      مامی جون و آقاجون با ی...
23 مهر 1393

جمعه 9 اسفند

سلام به جیگر مامان  آرمین هرچقدر بغلت کنم و فشارت بدم و بوست کنم سیر نمیشم خیلی خوشمزه ای بهت میگم میخوام بخورمت میگی نهههههههههههه هرچی بهت میدم که بخوری با لبخند و ناز و عشوه میگی مرسی  فدات بشم روز جمعه بدون بابایی با آقاجون اینا و عمه من رفتیم بیرون و خیلی خیلی خوش گذشت جای بابایی واقعا خالی بود. با دختر عمه قدم میزدیو بازی میکردی به منم میگفتی بیا و بعد میگفتی عکس دستاتم مثل عکس گرفتن نشون میدی             چون بابایی نبود یه کم بی حوصله بودم ولی چون شما خیلی ذوق میکردی منم خوشحال بودم برای خوشحالی و شادی تو بعد از نهار رفتیم کنار یه چاه که ابش واقعا گرم و خوب بود کلا هوا عالیییییی...
12 اسفند 1392

گردش+ کلوچه

سلام به پسر شیطون و بازیگوشم روز پنجشنبه صبح 19 دی مامی مانتویی که برام دوخته بود رو آورد و خودش هم زحمت دکمه هاشو کشید ( من حوصله ندارم خرابش میکنم ) واسه شما هم یه دستکش خیلی خوشگل آورد که هردومون سوپرایز شدیم. مرسی مامی خوشگلم  میخواست زودی بره که نزاشتیمش   از روز قبل مقدار خیلی کمی جوجه داشتیم چند تا سینه مرغ و ماهی هم شنیسل کردم که واقعا خوشمزه شده بودن  هنوز اماه نبودن که شما سفره رو پهن کردی و خودت نشستی و به مامی هم اصرار میکردی بشینه و بخوره  منم تند تند کارا رو انجام دادم و بابایی هم اومد و با هم غذا خوردیم عصری هم مامی رفت و ما هم رفتیم خونه باباجون و شام اونجا بودیم. اونجا فیلم هیس دخترها فریاد ن...
22 دی 1392

تاسوعا و عاشورای 92

سلام به آرمین شیرین مامان.خوبی جیگرم                                                                     خدارو شکر خوبیم                                                                                                 تاسوعای حسینی بارون ب...
26 آبان 1392