آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

روز کودک + عروسی

1393/7/23 12:27
نویسنده : الهه
325 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نفس من و باباییبوس

سلام به دوستای گلم خوبید؟

عزیز دلم 28 ماهگیت مبارک باشه گلکممحبتجشن انشالا همیشه دلت پر از خنده و دلت پر از شادی باشهزیبا

روز کودک ما خونه آقاجون بودیم با مامی جون توی حیاط رفتی و کلی آب بازی کردی خیلی خیلی خوشحال بودی و ذوق میکردی و اصلا نمیخواستی بیایی داخل دایی هم گفت بریم حمام منو خیس کن که راضی شدیخندونک چون روز کودک بود دایی گفت ازمون عکس بگیر لازم دارمسوال منم که همیشه دوستدارم در هر لحظه ای ازت عکس بگیرم زودی دوربین رو آوردم و کلی عکس کفی با دایی از شما گرفتمراضی باحال شده بودن چون همش میخندیدیمحبت

                    

مامی جون و آقاجون با یه آشنایی رفتن کردستان عروسیخوشمزه عروسی کردها هم که محشره و کلی صفا کردنزیبا

شنبه رفتیم پیش دایی تنها نباشه.یک شنبه هم رفتیم خرید و هایپر مارکت و... شام هم کنتاکی خریدیم که با اینکه زیاد بود همشو خوردیمزبان شما هم جیگر مامان خیلی خوب خوردی حواست به دختر کوچولو بود من یواش یواش غذا بهت میدادم که وقتی نشستیم تو ماشین گفتی شکمم درد میکنه از بس کم میخوری عادت نداریخندونک

توی هایپر مارکت دیدن داشتی یه سبد گرفته بودی و تندی میرفتی و هرچی خوشت میومد میزاشتی توی سبدخندهخوشمزه نگران بودم شکستی برنداری که اصلا گوش نمیکردی خیلی هم تند حرکت میکردی هرچی میگفتم فایده ای نداشتعینک دیگه زودی برگشتیم که میگفتی نریمخنده

شب عید بود و همه جا شلوغ بود و شادیآرام خیلی خوش گذشتزیبا

یه جعبه هم گوجه خریده بودیم که فرداش( عید غدیر) واسه نهار رفتیم خونه آقاجون اینا و با کمک مامی جون میکسشون کردم و کمی پختیمشون تا حجمشون کمتر بشهآرام

مامی جون با اینکه 3 روز بیشتر سفر نبودن واسه من یه بلوز بافت خریده بود واسه شما یه ماسک بره و واسه بابایی یه آویز چشم واسه ماشینمونراضی ممنونم مامی جونمبوس

دیشب هم عروسی یکی از دوستام دعوت بودیم که بابایی نیومد و با یکی از دوستای دیگم رفتیم و برگشتن بابایی اومد دنبالمون. عصرش خیلی خوابیدی و هرکاری میکردم بیدار نمیشدی ولی بعدش که بیدار شدی و منو اماده دیدی میگفتی من میام عروسیخوشمزه

با اینکه بابایی خیلی نگرانت بود ولی خیلی آروم و متین کنارم بودی و اصلا اذیت نشدم.تشویق شام هم خوب خوردی جیگرمبوس 

برگشتنی واسه بابایی تعریف میکردیراضی بعدش میگی خونه نریم بابایی بریم پارکزبان بعدشم درخواست بستنی دادی بعدش میگی بریم باباجونخنده مامان جون و عمو و خاله بابایی رفتن تهران و دیشب میگی مامان جون نیست، بابا جون هست؟ منم که درحال خندیدن به خوشگل حرف زدنت بودم گفتم اره هست و دیگه رفتیم پیش باباجونآرام

                          

عزیزم خیلی خوشگل جمله میگی که دلم میخواد قورت بدمعینکبوس یه حرفهایی هم میزنی که دیگه حرفی نمیتونیم بزنیم مثلا اون شب که بیرون بودیم بابایی رفت بستنی بخره که من گفتم نمیخوام بابایی هم گفت حالا که تو نمیخوری بریم تا حرکت کرد گفتی من بستنی میخوام منم گفتم بستنی پاستوریزه بخر براش که گفتی نه از اونا میخوام از اونجاقه قهه بابایی هم برگشت و خریدخوشمزه

وقتی حرف میزنی میگی اینجوری نه اونجوری خیلی باحال میگی و زیاد استفاده میکنی که هممون غش میکنیم خصوصا دایی همش ازت حرف میکشه که اینا رو بگیخوشمزهخنده

چند شب پیش ترانه گذاشته بودیم که یه ترانه خارجی بود شما مدل رقصیدنت عوض شده بود همش بهم میگفتی اینجوریخنده بعد یهو مثلا پسرایی میرن وسط یه دستشون روی زمینه و میچرخن اونطوری میکردی و بابایی ازت فیلم میگرفت منم غرق شادی از دیدن تو و شادی تومحبت شیرینم خیلی دوستداریمبوس

دیروز پرتقال قاچ کرده بودم و دوستداشتی میخوردی کلی کیف کردم گلمخوشمزه

الان داری کارتون میبینی. عزیز دلمی پسر مودب و آروم و خوشگلمبوس

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان آرمین
23 مهر 93 16:13
عزیزم کتابهای حواستو جمع کن رنگی نیست و بیشتره حل کردنی هاش مناسب سن آرمین نیست ولی در کل خیلی خوبن و آرمین کلی چیز یاد گرفته.من که راضی ام.اونایی که آرمین می تونه حل کنه رو بهش میدم حل کنه.در کل من راضی ام ولی بیشترش مناسب سن آرمین نیست
الهه
پاسخ
مرسی که توضیح دادید
نینا
23 مهر 93 18:25
عزیزم 28 ماهگی ارمین و روز کودک با تاخیر زیاد مبارک.ارمین ببووووسسسس
الهه
پاسخ
ممنونم دوست خوبم