جمعه 9 اسفند
سلام به جیگر مامان
آرمین هرچقدر بغلت کنم و فشارت بدم و بوست کنم سیر نمیشم خیلی خوشمزه ای بهت میگم میخوام بخورمت میگی نهههههههههههه
هرچی بهت میدم که بخوری با لبخند و ناز و عشوه میگی مرسی فدات بشم
روز جمعه بدون بابایی با آقاجون اینا و عمه من رفتیم بیرون و خیلی خیلی خوش گذشت جای بابایی واقعا خالی بود. با دختر عمه قدم میزدیو بازی میکردی به منم میگفتی بیا و بعد میگفتی عکس دستاتم مثل عکس گرفتن نشون میدی
چون بابایی نبود یه کم بی حوصله بودم ولی چون شما خیلی ذوق میکردی منم خوشحال بودم برای خوشحالی و شادی تو
بعد از نهار رفتیم کنار یه چاه که ابش واقعا گرم و خوب بود کلا هوا عالییییییییییییی بود. شما هم بدون دلهره میخواستی بری توی آب که من گذاشتمتو دوربین به دست درحال گرفتن فیلم و عکس بودم
اونجا و یه سگ نگهبان امریکایی داشتن که واقعا خوشگل بود ولی وحشی اگه بسته نبود تکه تکه امون میکرد
غاز هم بود و شما از ذوق جیغ میکشیدیو دنبالشون میرفتی یه تاب باحال هم بود کلا عالی
قرار هفته دیگه از صبح زود بریم اونجا کاشکی بابایی هم بیاد
بعد از شنا زودی خشکت کردمو لباس تنت کردم آقاجونو مامی نگران بودن سرما نخوری ولی چون افتاب بود و لباسهات زیاد بود خداروشکر مشگلی پیش نیومد
غروبی بادش سرد بود و شما خوابت برد که من تا بقیه چایی میخوردن نشستم توی ماشین که قند عسلم سردش نشه
عزیز مامان در حال رقصیدن
به بابایی زنگ زدم که شربت زعفرون درست کنه و ظرفها رو بشوره که هیچ کاری نکرده بود طبق معمول تا اخر شب گفت میشورم و نشست
چند روز سرعت نت افتضاحه که نتونستم هیچ کاری بکنم.
برای عزیز دلم چند تا دی وی دی اینترنتی سفارش دادم. امیدوارم که خوب باشن
تقویمت هم تقریبا اماده است که باید ببرم چاپ کنم و هنوز برای نفسم لباس عید نخریدم و دلم میخواد عیدی یه جیز خوب بخرم که فعلا نمیدونم چی؟؟؟؟ خیلی کار دارم فعلا بای
عاشق این عکسم شکلاتم دوستدارم اینقد