آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

آخر هفته

1393/8/3 9:19
نویسنده : الهه
291 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامانمحبت 

سلام به دوستای خوبم.خوبید؟آرام

روز پنجشنبه واسه نهار برای جشن مکه رفتن عموی بابام دعوت بودیم که بابایی اومد دنبالمون و میخواست ماشین رو از حیاط بیرون بیاره شما رو هم برد که دیگه خونه نمیومدی و کلی گریه کردی هرچی گفتیم لباس بپوش بریم فایده ای نداشتمتفکر یکم هم دیر شد و تند تند رفتیم ولی دیگه نشد موهاتو فشن کنمگیج طبق معمول همیشه رستوران و تالار خوب غذا میخوریخندونکفک کنم چون همه در حال خوردن هستن تو هم تشویق میشی اخه همیشه حواست به بغلیت هست مخصوصا بچه هازبان

بعد از اونجا با مامی جون و دایی رفتیم خونه عمه ام( اقاجون مجبور بود برگرده) کلی با دختر عمه ام بازی کردی و بهت خوش گذشت عصری با بهانه کاکو (شکلات. کاکايو) گرفتی که با بابایی رفتید بخرید که خوابت برد برگشتینبوس

مدتیه خیلی شکلات میخوری تا گرسنت میشه میگی کاکو میخوامدلخور شکلات صبحانه هم دوست داری ولی بیشتر شکلات تخته ای میخوریقوی

وقتی خوابیدی من و بابایی و دایی رفتیم بیرون بستنی خوردیم بعد دایی رفت و من و بابایی دور میزدیم خوش میگذروندیم ولی واقعا جات خالی بود عزیزمبوس 

شام هم اونجا بودیم بعد برگشتیم خونه. توی راه من سردم بود ولی همش شیشه ماشین رو میاوردی پایینمتفکر یه سی ثانیه تحمل میکردی بعد نگام میکردی میگفتی سرد نیست تایید داشتی منم تکرار کنمخنده

مثل همیشه خواستی بریم پارک و چند دقیقه موندیم ولی زود برگشتیم دوستداشتی بیشتر قدم بزنی منم که سرم بودزبان

میوه آوردم بیشتر پرتقال و لیمو شیرین خوردی قاچ میکردم و ابشو میخوردیبغلبعد شیر بهت دادم که خوردیو گفتی دلم درد میکنهزبان یکم ماساژ دادم خوابیدیمحبت

روز جمعه دیروز هم با آقاجون و مامی جون و پسر عمه ام و خانمش و پسرش رفتیم بیرون و نهار هم کباب کردیم منم یکم برنج درست کردم واسه شما دو گل پسر و خیلی خوب خوردیخوشمزه

دو تا کامیون کوچیک و توپ آورده بودم تا بازی کنید که خیلی خوشت نمیومد و هعی میگفتی قایمشون کنخنده

از بس که پسر عموت خراب کاره فک میکردی اون میخواد وسایلتو خراب کنه البته خیلی هم بازی کردید و با آقاجون هم خیلی قدم زدیدبغل کلا خیلی خوش گذشتخوشمزه

برگشتنی میخواستم مستقیم ببرمت حمام که توی راه خوابت برد و هرچی صدات کردم بیدار نشدیخندونک

عزیزم جدیدا با هم بازی موش و گربه انجام میدیم که خیلی دوستداری کلی شادی میکنی و همش میگی من موشمخنده

عزیز دلم خیلی بهم وابسته شدی و اصلا دوست نداری تنها بری جایی البته با بابایی میری. دوستداری من بهت غذا بدم من دستشویی ببرمت یا شلوارتو تنت کنم.آرام

پسر مهربونم وقتی دستات حلقه میکنی دور گردنم و بوسه بارونم میکنی که البته منم کم نمیارم بهترین حس دنیاست بابایی هم خیلی ذوق میزنه وقتی این کار رو میکنی. گل منیمحبت

نفسم آرمینم خیلی دوست داریمبوسبغل

پسندها (2)

نظرات (3)

مامان آرمین
18 آبان 93 12:06
بابا کدبانووووو،هنرمند،آشپزو. . . . چه چیزای خوشمزه ای میدرستی.دلم خواست.ماشالله
الهه
پاسخ
فدات بشم چشمات زیبا میبینن.شما که خودتون که استادید
مامان آرمین
18 آبان 93 12:09
امان از دست این پسرعموی شیطون که اینقدر آرمین مارو اذیت میکنه.آفرین خاله جون اسباب بازیهاتو قایم کن تا نتونه خراب کنه.
الهه
پاسخ
هر بار اشکشو درمیاره
مامان زهره
18 آبان 93 18:39
سلام دختر من12 روز با پسر شما اختلاف سن داره خدا همه بچه ها رو واسه مامان باباشون نگه داره، خداوند پسر گلتونو بهتون ببخشه
الهه
پاسخ
سلام،چه خوب.خوشحال میشم باهم دوست باشیم لینک میکنم