آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

گفتن ن ن + خوردن بستنی و هندونه

1392/2/9 3:29
نویسنده : الهه
708 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عشق مامان پسر ماهمماچ

دیروز عصری آماده شدیم که با آقاجون و مامانی بریم خرید که از وقتی لباس پوشیدیم اصلا یه جا بند نبودی همش میرفتی سراغ بابایی و صداش میکردی یا دماغشو میکشیدیزبان احتمالا فک کردی قرار با بابایی بریمعینک         

مامان میخواست گوشواره بخره به مناسبت روز زن که هرچی طلافروشیهای شهر خودمون رو گذشتم هیچ میخواستم اینجا رو هم ببینم که خیلی چیز شیکی پیدا نکردم یا قیمتش خیلی بالا بودخنثی چون احتمالا برای خرید خونه میخوام طلاهامو بفروشم نمیخوام گوشواره ی گرونی انتخاب کنمابله

توی مغازه ها بغل مامانی بودی و تا کمی ازت فاصله میگرفتم صدام میکردی و جیغ میزدی و دستاتو تکون میدای  و با انگشتای نازت اشاره میدای که بیامبغل        

شام هم رفتیم خونه عمه که خیلی خوش گذشت و همش در حال شیطونی و ورجه ورجه بودی واقعا خسته شدم انقده دنبالت دویدمعینک خیلی خیلی خوشحال بودی همش جیغ میزدیمژه

عزیزم عاشقتمقلبداری کم کم مرد میشی. هرجا میریم و هرکسی میگه سلام سریع دستتو میاری جلوتشویقتشویق نمیدونی چقدر لذت میبرم و احساس غرور میکنم دستای کوچیکتو مردونه باز میکنی و دست میدیگاوچرانماهی ماهماچ

چون آقاجون صبح کار داشت شب اونجا موندیم. دوستداشتم ولی دلم برای بابایی تنگ میشدمژهبابایی هم اس داد و دلتنگمون بودلبخند خیلی دیر هم خوابش برده بود.اکثر شبهایی که خونه نیستم بایایی خوابش نمیبرهچشمک

با هزار زحمت بالاخره خوابیدی و صبح زود بیدار شدی و همش میگفتی ن ن ن ن

ذوق کردم وقتی صداتو شنیدم داشتی با حرف ن آواز میخوندیماچ الهی فدات بشمقلب

بعد آقاجون رفت دنبال کاری که داشت ما هم رفتیم و چرخی زدیم و بعد بستنی خوردیم و تا من رفتم دستامو بشورم تو قاشق منو برده بودی و شروع کردی به خوردن بستنی خیلی شیک و حرفه ای قاشقتو میزدی توی ظرف و میذاشتی دهنتخوشمزهشکلاتیماچ

سر راه که برگشتیم آقاجون هندونه خریدو مارو هم بردن خونشون و بعد از نهار هندونه خوردیم که تو برای اولین بار بود که هندونه میدیدی و میخوردی عزیزم دوستداشتی و با مزه همشو خوردی. فقط احساس کردم طعمش برات عجیب بود اخه با کنجکاوی مارو نگاه میکردی و میخوردیلبخند

خیلی خیلی آقاجون رو دوستداری گاهی چنان بهش ذل میزنی و محو تماشاش میشی که انگار عاشقیخنده مامانی حسودی میکنهزباندیونمون کردی بدرقممژه

بعد با بابایی برگشتیم خونه و اول تو رو خوابوندم که خیلی خسته بودی بعد رفتم توی بغل بابایی بعد از یه ساعت ما هم خوابیدیمچشمک

الان هم ساعت نزدیک ٣ شبه که تو وبابایی آروم خوابیدید و من دارم این پست رو مینویسم.گاوچران

آرمینم من و بابایی عاشقتیمقلبقلبقلب .....

عکسها در ادامه مطلب

فدای اون خندت بشم منماچ این مدل مو هم بهت میاداز خود راضی  

 آرمین سرگرم بازیعینک

 نفس مامان بیشتر پوست پرتقال رو دوستدارهابروالبته خودشم نوش جان کرد

عزیز مامان در حمام.لبخند

گل پسری غرق تی وی شدهخوشمزه

عزیز دلم وقتی از خواب بیدار میشی اینجوری میایستی صدا میکنی و منم تندی میامماچ

آرمین جونی و واکرشنیشخند

فسقلی کجا میری؟ابرو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نینا
10 اردیبهشت 92 22:14
"میم” مهربانی و "الف”های امید
"دال” دوستی و "ر” کز رحم رسید
مادری که رحمت ایزد در اوست
شادی و مهر و عشق در بر اوست
روزتون مبارک.


ممنونم عزیزم