آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

اولین پست 92

1392/2/8 23:18
نویسنده : الهه
532 بازدید
اشتراک گذاری

سال نو به همه دوستای وبلاگی عزیزم و همچنین به پسر گلم تبریک میگم امیدوارم سالی پر از شادی و تندرستی داشته باشیدماچ

عزیز دلم من و بابایی خیلی خوشحالیم که امسال تو رو کنارمون داریم.قلب

نمیدونم چرا اصلا وقت نمیکنم پست جدید بزارم میخوام همه خاطراتت رو ثبت کنم ولی اصلا اجازه نمیدی لب تاپ رو روشن کنم هر بار که میخوام بنویسم نمیزاری حتما تو هم توی نت کار داریچشمک

خلاصه این شده که ما مجبوریم دیر دیر آپ کنیم خیلی از دوستان هم که فراموشمون کردن و اصلا بهمون سر نمیزنن ولی چه میشه کرد.

آرمین جونم روز بروز شیرنتر میشی و بابایی رو دیونه کردی تا از سر کار برمیگرده میری بغلش و با اشاره و صداهایی که از خودت درمیاری مسیر بیرون رو بهش نشون میدی. یا میری بغلش و موهاشو دماغشو میکشیعینک

روزهای اخر سال 91 خیلی خسته شدم خرید زیاد داشتم هم برای خونه هم لباس برای تو آرایشگاه هم رفتم برای مش و رنگ ، خونه رو هم باید مرتب میکردم البته کار خاصی نداشتم خونه تکونی قبلا کرده بودم سفره رو هم با کمک مامانی درست کردیم شب قبل از سال نو چیدمش روی اپن آشپزخونه که دست تو نرسه بهشنیشخندخیلی بنظرم خوشگل و جمع و جور شد. دوستش داشتم.

       

روز 30 اسفند که سال تحویل بود دیر از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم بعد نهار درست کردم پلو شوید با ماهی غزل آلا. تو ساعت 1 خوابیدی و بابایی هم همش میگفت زود بیا پیش هم باشیم و بعدا نهار میخوریم یه نیم ساعتی یا بیشتر کنار هم بودیم و بعد تند تند رفتم ماهی رو که مواد زده بودم سرخ کردم خوردیم. سر سفره ظرف ترشی سیر رو ریختی تا جمعش کردم خیلی دیر شده بود و نمیخواستم ظرفها نشسته بمونن بابایی ظرفها رو شست من هم اومدم لباس تنت کنم که دیدم پی پی کردی تند تند شستمت و لباس نو تنت کردم بعد که میخواستم برم خودم آماده بشم گریه کردی و شیر میخواستی در حال شیر دادن بودم که تحویل سال نو شدلبخند همدیگر رو بوس کردیم و سال نو رو بهم تبریک گفتیمماچ

بعد رفتم و لباس نو پوشیدم و آرایش کردم و اومدم 3 تایی تخمه و شیرینی خوردیم و همش بابایی میگفت لباست خیلی خوشگله البته لباس خودشم خیلی ناز بود و بهش میومد.

وقت نشد عیدیتو بزاریم لای حافظ ولی حتما به حسابت واریز میکنم.کم کاری کردیم دیگهمتفکر

البته بابایی به من عیدی نداد درکش میکنم چون خودشم هم عیدی نگرفت هم حقوق اسفند. کاش بتونیم یه کار خوب با هم شروع کنیم که درامدش خوب باشه.البته نظر من اینه که بریم شهر دیگه ولی نمیدونم کار خوبیه یا نه؟

 بعد 3 تایی تیپ کردیم رفتیم خونه بابا جون اینا و عموی بابایی هم از انگلیس اومده بود و یه عموی دیگش هم اونجا بود. بعد آقاجون اومد دنبالمون و با هم رفتیم خونه عموی من که خونه نبودن بعدش رفتیم خونه مامان بزرگم  عصری بابایی برگشت خونه ولی ما موندیم تا خاله اومد بعد از شام برگشتیم.

1 فروردین هم رفتیم خونه آقاجون اینا و تا عصری اونجا بودیم.لبخند

روز 2 فروردین هم عروسی پسرخاله بابایی بود که رفتیم اهواز شب هم موندیم و فردا عصرش برگشتیم خیلی خوش گذشت.

خیلی توی تالار کیف میکردی و همش نگاهت به چراغا و رقص نورا بود. با هم رقصیدیم چه حالی دادخوشمزه

فقط نمیدونم چرا بغل هیچکی نمیرفتیناراحت یا بغل من بودی یا بابایی. همه دوستداشتن بغلت کنن ولی تا چشمت به من میافتاد خودتو آویزون میکردی سمت من یا با بغض و ناراحتی کمک میخواستیابرو

بچه هایی که اونجا بودن اصرار میکردن که بغلت کنن ولی اصلا تحویل نمیگرفتی احساس امنیت نمیکردی. بغل من به همه میخندیدی و خوشحال تحویل میگرفتی ولی دوستنداشتی بری بغلشونخنثی 

از اهواز که برگشتیم شب خاله اینا اومدن خونمون.میخواستن با هم بریم بیرون ولی خیلی خسته بودیم و گفتیم پس فردا میایم. فرداش هم مامان بزرگ مهمون داشت رفتیم اونجا خیلی خیلی خسته شدم. دیر وقت اومدیم خونه و تو رو خوابوندم بعد شروع کردم به غذا درست کردنخمیازه

قرار بود من خوراک درست کنم و خاله پلو. از یه لحاظ خوب بود که تا تو خوابی میتونم غذا رو آماده کنم ولی خیلی خسته بودم.

آقاجون اینا رفته بودن آبادان تا به مامانی گفتم میخواهیم بریم سد خیلی ترسید همش میگفت تو رو محکم بگیرم و به هیچکی ندمتچشمک اونجا که رفتیم از شوق خودتو میخواستی بندازی توی آبنیشخند بابایی محکم گرفته بودت و به من نمیدادت میگفت تو نمیتونی بگیریشمتفکر ولی ارزش داشت خیلی خوش گذشت بعد از نهار یه طناب بستیم تو و طلایی تاب بازی کردید و کلی ذوق کردی الهی فدات بشم منماچ

٩ فروردین هم عروسی خاله بابایی بود که خیلی عجله ای شد چون عمو میخواست برگرده و...

صبحش تو پیش بابایی بودی و من رفتم آرایشگاه و موهامو و چشمامو درست کردم چون هنوز زود بود کرم صورتمو نزدم. برگشتم و ٣ تایی نهار خوردیمو کمی استراحت کردیم بعد آماده شدیم و رفتیم.

عروسی خوب بود ولی وقتی برگشتیم با بابایی حرفم شد خیلی ناراحت بودم سر موضوعی که اونم مقصر نبود ولی چون نزاشت باهم حرف بزنیم عصبی شدم و....

روز سیزده بدر هم مثل همیشه میخواستیم با آقاجون اینا بریم که درست یه روز قبل ماشین آقاجون خراب شدنگران همه ناراحت بودیم که چیکار کنیم ولی باید میرفتیم.آقا جون تاکسی گرفت و رفتیم بیشه شماره راننده رو هم گرفتیم و برگشتنی اومد دنبالمون. دستشون دردنکنه همه چی عالی بود. مامانی پلو و جوجه کباب درست کرده بود که خیلی چسبید مثل همیشه عالییییقلب

عزیز دلم از صبح بیحال بودی دندون بالایی سمت چپت داره درمیاد خیلی اذیت بودی جون نداشتی همش بیقرار بودی با موبایلم موزیک برات میزاشتم نمیدونستی مثل همیشه دستاتو تکون بدی و بخندی الهی بمیرم دردت بیوفته به جونم نفسم

نوبتی بغلت میکردیمو و دورت میدادیم تا آروم بشی.

اینم عکسی از سیزده بدر که معلومه بیحالی

              

وقتی برگشتیم اول ٣تایی خوابیدیم بعد تو و بابایی رفتید حمام و توی وانت آب بازی کردی بعد اومدم شستمت حالت بهتر شد بعد بابایی برات قطره استامینوفن خرید بهت دادم و تبت اومد پایین ولی باز میگفتی بریم بیرون که ٣ تایی رفتیم پارک بابایی گذاشتت روی شونهاش و من جلوتون راه میرفتم و ادا درمیاوردم و تو بلند بلند میخندیدی ما هم از ذوق تو سر مست بودیم عزیز دلمی عشقیماچ

سرسره بازی کردی و بچه های دیگه رو نگاه کردی خوشحال بوی بعدش هم اومدیم خونه من و بابایی تصمیم گرفتیم زود زود بیاریمت پارک اگه خدا بخواد و بتونیممژه

الان هم تا خوابی اومدم این پست که نصفشو قبلا نوشته بودم بنویسم که خیلی دیر شده.کاش میشد تک تک خاطراتو بنویسمقلب

آرمینم پسر گلم دوستدارمممممممممممماچ

اینو از روی احساسات نمیگم واقعا حرف نداری بی نظیری یه دونه ای عاشقتمبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

بهار
14 فروردین 92 14:32
سلام عزیزم...خوبی؟ سال نو مبارک امیوارم سال خیلی خوبی داشته باشی...ای جانم گل پسری چه ناز شده ان شاءلله دندونش زودتر در بیاد و اذیت نشه


به به کجایی خانومی
سلام خیلی خوشحالم که اومدی مدتیه نیستی؟
ممنونم
نیکی
15 فروردین 92 12:31
سلااااام
خوزستانم بیشه داره؟
الهی چقدر آرمین جونم ناااااز شده ماشالله خیلیییییی نمکی شده ایشالله که زودنتر دندونشنم در بیاد انقدر اذیت نشه...


سلام عزیزم
اره داره خیلی هم خوشگله کیف میده واسه عکس گرفتن ولی خو گرم هم هست ولی اسفند ماه عالییییییییییییییه
بیا خوزستان تا ببرمت
نینا
15 فروردین 92 14:30
سلام گلکم.اولین نوروزت مبارک.مامانی چه تحویل سال شیرینی داشتی با ارمین جون.
ما هم امسال یه نی نی به جمعمون اضافه شد و بالاخره بعد از چندسال تونستم یه نی نی کوچولو بغل کنم.اینم عیدیت ارمینم:بببببببببببووووووووووووسسسسسســــــــس


سلام عزیزم
مرسی خاله مهربون مبارکتون باشه الهی زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه حالا خاله شدی یا عمه؟
بوسسسسسسسسسسسس
✿nazi✿
15 فروردین 92 22:05
عزیزم آدرسم بدستت رسید؟







اره عزیزم بهت گفتم توی وب خودت

ممنونم


نینا
15 فروردین 92 22:43
گلم نه خاله شدم نه عمه.نی نی دختر عمم.امروزم رفتیم بیرون همش تو بغلم خواب بود.حالا مونده تا من خاله شم.عمه هم نمیشم.


اخی
خدا حفظش کنه.از طرف من ببوسش