م م گفتن آرمینم
سلام به همه دوستای خوبم چه باوفا چه بی وفا
من با این همه مشغله باز سعی میکنم به همه دوستان سری بزنم یه احوالی بگیرم ولی نمیدونم چرا خیلیا بهم دیگه سر نمیزنن یا براشون مهم نیست پست جدید گذاشتم
بیخیال بابا به افتخار پسر گلم
امروز خیلی خیلی خوشحالم
صبح زودتر بیدار شدم و تو هنوز لالا بودی که از فرصت استفاده کردم و چرخی توی نت زدم بعد که بیدار شدی مثل همیشه شیرت دادمو تی وی رو روشن کردم شبکه ام بی سی3 یه برنامه داره که خیلی دوستش داری اونو نگاه کردی البته هر کاری کردم که تو نگاه کنی منم توی نت باشم که نزاشتیمیخواستی باهم نگاه کنیم
برای اولین بار سرلاک برات درست کردم که مقدارش خیلی زیاد بود و تو فقط چند قاشق خوردی نمیدونم چرا اینقده کم مصرفی
بعد از کلی فکر کردن به این ننیجه رسیدم که نهار خورش بادمجون درست کنم که خیالم بابت شام هم راحت باشه و عصری با بابایی بریم بیرون
خیلی راحت بعد از تفت دادن گوشت و... آب رو اضافه کردم گذاشتمش توی چندکاره برقی که خودش بپزه برنج رو آبکش نکردم و کته ای درستش کردم هم راحتره هم خاصیتش حفظ میشه
ساعت 2 بود که بابایی زنگ زد و گفت دارم میام اول بادمجونا رو سرخ کردم گذاشتم توی خورش بعد تو رو شیر دادم فک کردم خسته ای میخوابی ولی موفق نشدمبعد یه شربت برای بابایی درست کردم و سالاذ رو آماده کردم که بابایی اومد و باهم نهار خوردیم تو هم همش وسایل سفره رو میریختی بهم و دریغ از یه کوچولو که بخوری
بعدش میخواستم چایی درست کنم که یادم رفت آب جوش سرد شده رو برای شیر تو جدا کنم وقتی کتری رو گذاشتم فهمیدم اشتباه کردم تو شیر میخواستی و آب داغ داغ بود
شیر شیرتو گذاشتم توی یه لیوان اب و یخ تا زود خنک بشه تو هم توی آشپزخونه همش توی دست و پام بودی که بغلت کنم اصلا تحمل نداشتی.
واییییییییییییییییی خدا من چی شنیدم میخواستم بال دربیارم تو همش میگفتی م م م م
به بابایی گفتم میشنوی آرمینم از گرسنه ای بالاخره داره میگه م م م م اخه خیلی باهات تمرین میکردم ولی نمیگفتی
عزیزم در تاریخ یکم اردیبهشت برای اولین بار م رو گفتی
بعد از اینکه شیرتو خوردی دوباره گفتم آرمین جونم بگو م م م که خیلی مسلم و قاطع گقتی ب ب ب ب بابایی کلی کیف میکرد و خندمون گرفته بود
بعد سه تایی خوابیدیم و عصری رفتیم خونه آقاجون اینا و با اونا رفتیم یه خونه دیدیم ما همش نگرانیم یه خونه بخریم تو در عالم خودت کلی کیف کردی و خوشحال بودی که داریم با ماشین هی دور میخوریم
برگشتی یه سری هم به خونه باباجون اینا زدیم بعد برگشتیم خونه
یه فرنی خوشمزه برات درست کرده بودم که فقط چند قاشق خوردی شاید فرداببرمت دکتر
با اینکه ظرف نشسته داشتم ولی نشستیم سه تایی پای تی وی و میوه و شیر کاکائو خوردیم و تو همش میخندیدی دوستنداشتم برم توی آشپزخونه سه تایی بازی کردیم و خندیدیم.
عزیز دلمیدوستداریممممممم
بعد برات کتاب خوندم البته همش دوستداری بگیرش دستت و نگاش کنی بعد تو رو بابایی رو خوابوندم
الان هم از فرصت استفاده کردم تا این پست رو بزارم بعد برم لالا
از حالا دارم فکر میکنم نهار چی درست کنم