آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

م م گفتن آرمینم

1392/2/2 1:43
نویسنده : الهه
489 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم چه باوفا چه بی وفالبخند

من با این همه مشغله باز سعی میکنم به همه دوستان سری بزنم یه احوالی بگیرم ولی نمیدونم چرا خیلیا بهم دیگه سر نمیزنن یا براشون مهم نیست پست جدید گذاشتمناراحت

بیخیال بابا به افتخار پسر گلمتشویق

امروز خیلی خیلی خوشحالم از خود راضی 

صبح زودتر بیدار شدم و تو هنوز لالا بودی که از فرصت استفاده کردم و چرخی توی نت زدم بعد که بیدار شدی مثل همیشه شیرت دادمو تی وی رو روشن کردم شبکه ام بی سی3 یه برنامه داره که خیلی دوستش داری اونو نگاه کردی البته هر کاری کردم که تو نگاه کنی منم توی نت باشم که نزاشتیمتفکرمیخواستی باهم نگاه کنیمعینک

برای اولین بار سرلاک برات درست کردم که مقدارش خیلی زیاد بود و تو فقط چند قاشق خوردیمنتظر نمیدونم چرا اینقده کم مصرفیابرو

بعد از کلی فکر کردن به این ننیجه رسیدم که نهار خورش بادمجون درست کنم که خیالم بابت شام هم راحت باشه و عصری با بابایی بریم بیرونزبان

خیلی راحت بعد از تفت دادن گوشت و... آب رو اضافه کردم گذاشتمش توی چندکاره برقی که خودش بپزه برنج رو آبکش نکردم و کته ای درستش کردم هم راحتره هم خاصیتش حفظ میشهاز خود راضی

ساعت 2 بود که بابایی زنگ زد و گفت دارم میام اول بادمجونا رو سرخ کردم گذاشتم توی خورش بعد تو رو شیر دادم فک کردم خسته ای میخوابی ولی موفق نشدمخنثیبعد یه شربت برای بابایی درست کردم و سالاذ رو آماده کردم که بابایی اومد و باهم نهار خوردیم تو هم همش وسایل سفره رو میریختی بهم و دریغ از یه کوچولو که بخوریمتفکر

بعدش میخواستم چایی درست کنم که یادم رفت آب جوش سرد شده رو برای شیر تو جدا کنم وقتی کتری رو گذاشتم فهمیدم اشتباه کردم تو شیر میخواستی و آب داغ داغ بودآخ

شیر شیرتو گذاشتم توی یه لیوان اب و یخ تا زود خنک بشه تو هم توی آشپزخونه همش توی دست و پام بودی که بغلت کنم اصلا تحمل نداشتی.

واییییییییییییییییی خدا من چی شنیدم میخواستم بال دربیارم تو همش میگفتی م م م م هورا

به بابایی گفتم میشنوی آرمینم از گرسنه ای بالاخره داره میگه م م م م  اخه خیلی باهات تمرین میکردم ولی نمیگفتی

تشویق عزیزم در تاریخ یکم اردیبهشت برای اولین بار م رو گفتیتشویق

بعد از اینکه شیرتو خوردی دوباره گفتم آرمین جونم بگو م م م  که خیلی مسلم و قاطع گقتی ب ب ب ب متفکر بابایی کلی کیف میکرد و خندمون گرفته بودخنده

بعد سه تایی خوابیدیم و عصری رفتیم خونه آقاجون اینا و با اونا رفتیم یه خونه دیدیم ما همش نگرانیم یه خونه بخریم تو در عالم خودت کلی کیف کردی و خوشحال بودی که داریم با ماشین هی دور میخوریملبخند

برگشتی یه سری هم به خونه باباجون اینا زدیم بعد برگشتیم خونه

یه فرنی خوشمزه برات درست کرده بودم که فقط چند قاشق خوردیناراحت شاید فرداببرمت دکتر

با اینکه ظرف نشسته داشتم ولی نشستیم سه تایی پای تی وی و میوه و شیر کاکائو خوردیم و تو همش میخندیدی دوستنداشتم برم توی آشپزخونه مژه سه تایی بازی کردیم و خندیدیم.

عزیز دلمیبغلدوستداریمممممممماچ

بعد برات کتاب خوندم البته همش دوستداری بگیرش دستت و نگاش کنی بعد تو رو بابایی رو خوابوندمچشمک

الان هم از فرصت استفاده کردم تا این پست رو بزارم بعد برم لالاخوشمزه

از حالا دارم فکر میکنم نهار چی درست کنمسوال

بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان امیرعطا
2 اردیبهشت 92 2:05
سلام. خوبین؟چه خوب همه چیرو توضیح دادین.شما هم مثل من فکر اینکه غذا چی بذارم کلافتون می کنه؟مخصوصا واسه این کوچولوها. راستی پسر منم 1سال و 1 ماهه ست.من لینکتون کردم شمام اگه دوس داشتین مارو لینک کنین.خوشحال میشم در ارتباط باشیم




سلام ممنونم.خوش اومدید

اره اکثر اوقات میشه سوهان روحم از بس فکر میکنم

با افتخار لینک میکنم


نمیدونم چرا نمیتونم وبتون رو باز کنم؟؟؟؟؟

نرگس مامان باران قلنبه
7 اردیبهشت 92 17:16
مرسی گلم ولی گر بری و روی عکس باران 5 رو بزنی بعد یه نوشته ای میاد باید تایپ کنی بعد از تایپ دکمه تایید رو که بزنی رای ثبت میشه




عزیزم همین کار رو کردم ولی پیغام اومد گفت وقت رای گیری تمام شده. دوباره هم امتحان میکنم
مامان امیرعطا
8 اردیبهشت 92 1:39
سلام.شاید به خاطر خط فاصله مابین اسم نو نام کاربریمون باشه. خط فاصله رو با کلید شیفت وارد نکنین لطفا. خوشحال میشیم بیاین


سلام
من از همون ادرسی که گذاشتید وارد میشم خودم تایپش نمیکنم ولی نمیشد تا از گوگل پیداتون کردم امیدوارم درست اومده باشم.بوس
مامان امیرعطا
9 اردیبهشت 92 1:13
سلام مامان آرمین جونی. بله درسته.مرسی که بهمون سر میزنین. روی نی نی گلتو ببوس.


بوس