آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

بالا رفتن از پله

1392/1/25 14:46
نویسنده : الهه
442 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  سلاملبخند

روز جمعه رفتیم خونه آقاجون تا با هم بریم و یه خونه ببینیم تا اگه خدا بخواد بتونیم بخریمش البته برای سرمایگذاری.

وقتی برگشتیم من و بابایی رفتیم توی اتاق دایی ها و با هم تخته نرد بازی میکردیم تو هم که همش درحال شیطونی بودی و صدای دایی ها رو دراوردینیشخند که با عرض معذرت رسما انداختنت بیرونزبان

مامانی بردت پیش خودش و آقاجون یه مدتی اونجا سرگرم بودی که بعدش میخواستی بیایی پیش ما.صداتو شنیدم ولی چون مطمئن بودم نمیتونی از پله ها بیایی بالا(اتاق چند تا پله میخوره) توجهی نکردم فک کردم منصرف میشی برمیگردی که یهو دیدم اومدی تو اتاق مامانی هم بدو دنبالت وقتی رسید تو بالا بودیعینک

همه بهت زده بهت نگاه میکردیم و از درون وحشت زده بودیم ولی تو با کمال خونسردی به خودت افتخار میکردی که تونسته بودی بیایی پیشموناز خود راضی

دوباره اوردمت پایین و دوربین رو هم اماده کردم و مامانی و بابایی هم بادی گارد و تماشاچی بودن که خیلی سریع پله ها رو رفتی بالا ولی نمیتونستی بیایی پایین خوشم اومد که فهمیده بودی نمیشه با سر بیایی پایین میرفتی عقبزبان

افرین به پسر گلمتشویق داری یواش یواش بزرگ میشی ولی خیلی میترسم چون مطمئنم دوستداری همش بری بالا و خطرناکهنگران

راستی یادم رفته بود بگم قبل از عید یه قالیچه برای کنار تختت خریدیم که طرح میکی موس. وقتی گذاشتیمش همش نگاه میکردی دست میکشدی روش خیلی دوستش داشتی و کلی ذوق کردیقلب

من و بابایی هم با شوق تو قند توی دلم بوی. دوست داریم خیلیماچ

اینم عکس دندون بالایت که بزور گرفتمش. نشون نمیدی کهابرو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

من و خونه زندگیم(بهار)
31 فروردین 92 11:12
ای جانم خدا حفظش کنه


مرسی
لیلی
1 تیر 92 14:45
خیلی نازه خدا نگهش داره با حضور گرمت خوشحالم کردی