آرمین و پسر عموی شیطونش
امروز عصری بابایی میخواست بره بیرون ما هم حوصلمون سر رفته بود خواستیم باهاش بریم دوری بزنیم هم بریم خونه مامان جون حریره بادام (دلم نمیومد خراب بشه با شیر گاو میش و سرشیرش درست کرده بودم)و شیشه آبت رو بیاریم ولی هوا بارونی و سرد بود بخاطر همین نرفتیم بابایی که لباس میپوشید تو همش نگاهش میکردی دست و پا میزدی میرفتی طرفش که منو بلند کن دیگهبابایی هم طاقت نیاورد لباس کرد تنت گفت بریم خونه مامان بزرگ منم لباس پوشیدمو رفتیم
پوره هویچ هم برات درست کرده بودم بردیم اونجا بهت دادم خیلی دوستداشتی
مامان بزرگ هم شام درست کرد اونجا موندیم تو رو گذاشتم اونجا و من و بابایی رفتیم هم یه کوجولو خرید داشتیم هم رفتیم حریره بادام رو از خونه مامان جون اوردیم که مامان جون و آقا جون حالشون گرفت وقتی دیدن تنهاییم یه توپ خوشگل هم برات خریده بودن
زودی برگشتیم پیشت.اونجا پسر عموت دو تا توپ اورده بود میگفت اینا برا آرمین بعد دیدم چشمش به توپ توئه میگه این مال آرمینه
کلی با توپ بازی کردید که بعد رفت موتور شارژیشو آورد مامان بزرگم تو رو پشت سرش سوار کرد میخواستم ازتون عکس بگیرم که یا تو تکون میخوردی یا اون جابجا میشد همش ورجه ورجه میکرد پیاده شد بعد تو جلو نشستی که تندی اومد عقبت بشینه یهو هولت داد صورتت خورد به لبه جلوشدنیا رو سرم چرخید خیلی ترسیدم تندی بغلت کردمو دوری بهت دادم آبی زدم صورتت گوشه چشم راستت متورم شده بود خدارو شکر کردم که به چشمت نخورد.خدایا ممنونم ازت
اولین بار بود که صدمه میدیدی با اینکه خیلی سطحی بود
خیلی خیلی شیطونه نمیشه یه ثانیه آرمین رو اونجا بزارم باید بیشتر از اینا محتاط باشم
اومدیم خونه دست و صورتت رو شستم(از بس بوست میکنن)کلی باهم رقصیدیم و کتاب خوندیم بعد شیر و لالا
الان هم دیگه باید برم.عزیزم معذرت میخوام باید بیشتر حواسمو میدادم ولی تو خیلی دوستداری باهاش بازی کنی متاسفانه اون بلد نیست