من و آرمین جون
مامان جون یه دستگاه بافندگی گرفته خیلی سرش شلوغه دیگه فقط برای تو نمی بافه برای همه میتونه ببافه
این روزها میریم خونشون تا برای من یه مانتو و یه ژاکت و رو دوشی و...ببافه من واجب ترم
روز چهارشنبه که خونشون بودیم تصمیم گرفتم تا اونجایم و خیالم از تو راحته برم آرایشگاه اصلاح کنم
مامان جون کار داشت و با تو تنهایی نمیتونست به بافندگیش برسه اخه تو همش میری سراغ وسایلش
ولی من باید میرفتمموقع رفتن بغلت کردم و برات توضیح دادم که کجا میخوام برم و زودی میام ولی با چشمات داشتی دیونم میکردی دلم نمیومد برم
از بغل مامان جون خودتو مینداختی طرف من میخواستی بیایی بغلم خیلی کیف میداد ولی از طرفی دلم گرفته که دارم میرم. مامان جون گفت وقتی درب رو بستی با آکواریوم مشغولت کرده ولی تو درب رو نگاه میکردی
وقتی برگشتم تا صدات کردم سینه خیز اومدی طرفم بغلت کردم کلی بوست کردم
عزیزم خیلی دوستدارم عاشقتم
موقعی که با دایی خواستیم برگردیم خونه اصلا بغل بقیه نمی ایستادی دایی بهت گفت میخوام برم تو هم خودتو انداختی بغلش همش با چشم من و دایی رو دنبال میکردی و میخواستی سوار ماشین بشیمیترسیدی جا بمونی
تازگیها به پهلو میایستی دستت زیر سرته و نگاه میکنی خیلی خوشگل و ناز
تونستم ازت عکس میگیرم ( شکار لحظه ها) اینجا میزارم
زیاد سوپ دوست نداری ولی فرنی و پوره رو خوب میخوری سیب هم بهت میدم دوستداری
کلا با غذاهای ما بیشتر حال میکنی