آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

اخر هفته و گردش

1391/10/10 0:45
نویسنده : الهه
383 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه صبح حمامت کردم و خوابیدی البته یه کوچولوچشمک کمی با تلفن گپ زدم بعد شروع کردم به نهار درست کردن.پلو شوید درست کردم با ماهی غزل آلا که عاشقشمخوشمزه روش روغن زیتون و پودر سیر و نمک و فلفل و زردچوبه و گلپر گذاشتم مدتی بمونه بعد سالاد درست کردم.ترشی هم که مامان جون درست کرده محشرهگاوچران کلم و هویچ شور هم داشتیم که مامان بزرگ بهمون داده دستشون درد نکنهمژه

همه کارارو کرده بودم که بابایی اومد تا اون شربت درست کرد منم یه دوش گرفتم و نهار خوردیم.تو رو توی روروئک گذاشتیم ولی باز شیطونی میکردیزبان یه قاشق پوره به تو میدادیم یه کم خودمون غذا میخوردیم من که نفهمیدم چی خوردم البته تو خوب غذاتو خوردیلبخند

        

بعد از نهار بابایی منتظر بود تو بخوابی تا با همسرش باشه ولی تو خوابت نمیومدچشمک رفتم ظرفها رو بشورم که همش میومدی کنارم و دامنو میگرفتیمتفکر هرچی میبردمت دور باز میومدی خیلی کلافه شدم ولی بالاخره آشپزخونه رو مرتب کردم و گردگیری هم کردم دیگه خسته شدی شیر خوردی و خوابیدیمژه

 منم رفتم پیش بابایی و ....عینک

       

نمیدونستم شام چی بخوریم بابایی میگفت بریم رستوران ولی من قبول نکردم دلم کباب ترکی میخواست که جور نشد بریمناراحت خیلی دلم میخواست کسی برامون غذا میفرستادزبان زهی خیال باطلنیشخند

هر چی صبر کردیم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم و کسی هم برامون غذا نفرستادنگران مجبوری یه کم سوسیس بندری ( اصلا سوسیس نمیخریم ولی چند روز پیش بخاطر سمبوسه پیتزایی مجبور شدم بخرم) درست کردم برای بابایی خودم اصلا دوستداشتم بخورم سبز برای خودم هم کوکو سیب زمینی درست کردمخوشمزه خیلی خوشمزه شداز خود راضی داشتیم میخوردیم که مامان بزرگ اس داد گفت شام بیایدمنتظر

ضد حال بودنگران اخه این چه موقع گفتنهکلافه              

شب هم پای تی وی و گهگاهی توی نت با چای و میوه گذشت. مامان بزرگ هم اومد که میخواستی باهاش بری خودتو مینداختی بغلش ولی تا منو میدیدی دوباره میومدی بغلمقلب باهاش رفتی ولی منم لباس پوشیدم اومدم دنبالتماچ

                 

روز جمعه میخواستیم بریم گردش که باز بابایی حوصله نداشت بیادناراحت چون هوا خیلی خوب بود دلم نیومد بمونیم خونه من و تو با مامان جون و آقاجون رفتیمهورا

خیلی خوش گذشت همه چی عالی بود ولی جای بابایی خالی بوددل شکسته

تو خیلی خوشحال بودی عزیزم کلی صفا کردیماچ

       

بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت انقده نازیقلب

بعد از نهار هم خاله و شوهرش با طلایی اومدنلبخند تا عمو بغلت کرد زدی زیر گریهابرو فکر کردم بخاطر عینک آفتابیش نشناختیش ولی وقتی دراوردش باز هم گریه کردیسوال

       

       

فدات بشم که گریتم خوشگلهماچ

بغلت کردم بردمت دوری بهت دادم و بعد شیرت دادم آروم شدی دیگه راحت میرفتی بغلشتعجب

 کلی عکس گرفتیم ولی تو همش زمین رو نگاه میکردی مردیم از بس سرو صدا کردیم تا دوربین رو نگاه کنیمتفکر

بغل عمو هم عکسای توپی گرفتی انگار نه انگار اون همون آدمهعینک

       

انقدر خسته بودی که تا سوار ماشین شدیم خوابت بردمژه

شب هم رفتیم خونه مامان بزرگخوشمزهروز خوبی بود و کلی مشغول بودیلبخند

       

همه عکسا رو روز جمعه بیرون گرفتیم همشون رو دوستدارمماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نیکی
14 دی 91 0:55
الهه جون کلی گرسنه م کردی با تعریف از ماهیت و مخلفاتش(آیکون آب دهان آویزون)!!! گلپر با ماهی تا حالا امتحان نکردم...خوب میشه؟ حیف که شوهری ماهی دوست نداره وگرنه حتما دستورشو ازت میگرفتم خانم کدبانو
خییییییییلی ناز شدن این عکسا..باورم نمیشه اونجا انقدر هوا بهاریه؟!
عکس یکی مونده به آخر و چهارمی از پایین خییلی جیگره...بابا آتلیه میخوای بری چی کار عکسای به این نازی خودت انداختی


مرسی گلم نظر لطفته.خو یه کوچولو واسه خودت بگیر.شاید خوشش اومد خورد.خیلی با گلپر عالی میشه امتحان کن
اینجا الان هوا خوبه اسفند تا نیمه اول فروردین بهاره بقیش تابستونه
بوسسسسس
✿nazi✿
17 بهمن 91 12:57
الهی قربون اشکات برم عزیززززززززززززززززم. بمیرم که اینجوری اشک ریختی آقا پسر


ههههههههههههه
گریه اش خیلی نازه دوستدارم گریش بندازم (مامان بدجنس)