اخر هفته و گردش
پنجشنبه صبح حمامت کردم و خوابیدی البته یه کوچولو کمی با تلفن گپ زدم بعد شروع کردم به نهار درست کردن.پلو شوید درست کردم با ماهی غزل آلا که عاشقشم روش روغن زیتون و پودر سیر و نمک و فلفل و زردچوبه و گلپر گذاشتم مدتی بمونه بعد سالاد درست کردم.ترشی هم که مامان جون درست کرده محشره کلم و هویچ شور هم داشتیم که مامان بزرگ بهمون داده دستشون درد نکنه
همه کارارو کرده بودم که بابایی اومد تا اون شربت درست کرد منم یه دوش گرفتم و نهار خوردیم.تو رو توی روروئک گذاشتیم ولی باز شیطونی میکردی یه قاشق پوره به تو میدادیم یه کم خودمون غذا میخوردیم من که نفهمیدم چی خوردم البته تو خوب غذاتو خوردی
بعد از نهار بابایی منتظر بود تو بخوابی تا با همسرش باشه ولی تو خوابت نمیومد رفتم ظرفها رو بشورم که همش میومدی کنارم و دامنو میگرفتی هرچی میبردمت دور باز میومدی خیلی کلافه شدم ولی بالاخره آشپزخونه رو مرتب کردم و گردگیری هم کردم دیگه خسته شدی شیر خوردی و خوابیدی
منم رفتم پیش بابایی و ....
نمیدونستم شام چی بخوریم بابایی میگفت بریم رستوران ولی من قبول نکردم دلم کباب ترکی میخواست که جور نشد بریم خیلی دلم میخواست کسی برامون غذا میفرستاد زهی خیال باطل
هر چی صبر کردیم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم و کسی هم برامون غذا نفرستاد مجبوری یه کم سوسیس بندری ( اصلا سوسیس نمیخریم ولی چند روز پیش بخاطر سمبوسه پیتزایی مجبور شدم بخرم) درست کردم برای بابایی خودم اصلا دوستداشتم بخورم برای خودم هم کوکو سیب زمینی درست کردم خیلی خوشمزه شد داشتیم میخوردیم که مامان بزرگ اس داد گفت شام بیاید
ضد حال بود اخه این چه موقع گفتنه
شب هم پای تی وی و گهگاهی توی نت با چای و میوه گذشت. مامان بزرگ هم اومد که میخواستی باهاش بری خودتو مینداختی بغلش ولی تا منو میدیدی دوباره میومدی بغلم باهاش رفتی ولی منم لباس پوشیدم اومدم دنبالت
روز جمعه میخواستیم بریم گردش که باز بابایی حوصله نداشت بیاد چون هوا خیلی خوب بود دلم نیومد بمونیم خونه من و تو با مامان جون و آقاجون رفتیم
خیلی خوش گذشت همه چی عالی بود ولی جای بابایی خالی بود
تو خیلی خوشحال بودی عزیزم کلی صفا کردی
بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت انقده نازی
بعد از نهار هم خاله و شوهرش با طلایی اومدن تا عمو بغلت کرد زدی زیر گریه فکر کردم بخاطر عینک آفتابیش نشناختیش ولی وقتی دراوردش باز هم گریه کردی
فدات بشم که گریتم خوشگله
بغلت کردم بردمت دوری بهت دادم و بعد شیرت دادم آروم شدی دیگه راحت میرفتی بغلش
کلی عکس گرفتیم ولی تو همش زمین رو نگاه میکردی مردیم از بس سرو صدا کردیم تا دوربین رو نگاه کنی
بغل عمو هم عکسای توپی گرفتی انگار نه انگار اون همون آدمه
انقدر خسته بودی که تا سوار ماشین شدیم خوابت برد
شب هم رفتیم خونه مامان بزرگروز خوبی بود و کلی مشغول بودی
همه عکسا رو روز جمعه بیرون گرفتیم همشون رو دوستدارم