اولین خرابکاری
گل پسری در 6 ماهگی اولین خرابکاری رو انجام دادی
البته بنظر من که این کارا خرابکاری نیست البته اولش شیرینه ولی تکرارش صدای همه رو درمیاره
عصر که شبش یلدا بود و ما برای شام خونه بابا جون دعوت بودیم تو و بابایی توی هال بودید من و مامان بزرگ هم توی آشپزخانه مشغول کار کردن بودیم که صدایی اومد گفتم چی شده بابایی گفت آرمین نعلبکی رو شکوند انقده استکان رو محکم زده بودی بهش تا شکسته بود
کسی متوجه نشد ولی خوب اخه تقصیر بابایی بود که مواظب نبود اصلا چرا باید استکان و نعلبکی دم دست باشه
بعد از شام مامان بزرگ دیدش و گفت کی شکسته ما حرفی نزدیم باباجون که میخواست چای بخوره گفت نعلبکی نیست مامان بزرگ گفت شکسته گفت کی؟کی شکستش؟
ما هم در دل ولی در ظاهر
که بالاخره بابایی گفت آرمین بوده
فدات بشم من خودم تنهاییییییییییییییییی
دیشب هم خونه مامان جون بودیم که واسه خودت داشتی صفا میکردی و هرچی دم دست بود رو میگرفتی و کسی باهات کاری نداش بچجت نمیدونم کی دستمال کاغذی رو گذاشته بود پایین که چشم تو بهش افتاد تندی رفتی طرفش و دستمالا رو کشیدی بیرون
ما کلی خندیدیم و آقاجون گفت خرابکاری شروع شد
عزیزم بدجوری آقاجون رو دیونه کردی زود زود دلش برات تنگ میشه حتی دایی بزرگه رو هم که زیاد بچه دوستنداره میری طرفش و انقده نگاش میکنی و میخندی و صداش میکنی که بغلت میکنه و میبوستت
هر کی رو بخوای صدا کنی نگاش میکنی و میگی ه ه ه تا نگات کنه
عزیزمی