آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

گردش و اولین خوردنی

1391/8/21 15:46
نویسنده : الهه
314 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه 19 ابان ما با مامان جون و آقاجون رفتیم بیرونهورا هوا خیلی خیلی گرم بوداوه ولی زیر درختهای خشک و سبز جون میداد برای عکس گرفتن زودی دوربین رو اوردم تا ازت عکس بگیرم که از بد شانسی شارژ نداشتافسوس و فقط تونستم چند تا بگیرم چند تاهم با موبایل گرفتم خلاصه بدجوری ضدحال بودناراحت

مامان جون برات لعاب برنج اورده بود که برای اولین بار نوش جان کردیخوشمزه

تا حالا فقط شیر منو میخوردی ولی از حالا کم کم بهت خوردنی های دیگه میدم 5 ماهت تموم شده و پا توی 6 ماهگی گذاشتی قند عسلمقلب

میخواستم تا پایان 6 ماهگی هم صبر کنم ولی خودت خیلی مشتاقی همه چی بخوریچشمک

موقع نهار بازم میخواستی بری توی سفرهزبان چشمات فقط سفره رو میدید.آقا جون بهت استخوان کبابی رو داد که خیلی خوشت اومد و کلی باهاش صفا کردینیشخند ما هم غذامون رو خوردیم البته همش بغل بابایی و مامان جون بودیلبخند

نهار محشری بود دست مامان جون درد نکنهماچ

بعد هم میوه و چای آتیشی خیلی چسبیداز خود راضی

وقتی برگشتیم زودی رفتم حمام کردم بعد بابایی تو رو آورد و حمامت کردیم.فدات بشم مثل همیشه آروم بودیقلب

برای اولین بار گذاشتمت توی وانگاوچران

کلی کیف کردی همش پا میزدیتشویق فعلا نمیتونی بشینی فقط با دستات لبه های وان رو گرفته بودی عزیز دلمیماچ

پسر گلم عاشقتمقلب

تازگی ها یاد گرفتی جیغ بکشی مخصوص وقتی میخوای بلندت کنم و دورت بدم یا از موقعیتی که داری و خسته شدی بلند جیغ میکشی و من کلی میخندم و حال میکنم با صداتخنده

امروز هم رفتیم بازار که من تنها رفتم و تو با مامان جون و آقاجون بودی که وقتی رفتید بانک گفت بانک رو گذاشتی توی سرت از بس جیغ کشیدی یا بلند بلند آواز میخوندیمتفکر

من رفتم برات کتاب و وسایل کمک آموزشی بخرم( از حالانیشخند چیکار کنم دلم میخواد. هر بار میرم مغازه میگه خانم برای چه سنی میخوایزبان) خیلی گرون بودن همشون هم برای 3 سال به بالا بودن. چند تا کتاب انتخاب کردم که چون کارت خوان مشگل داشت عصری میرم میارمشونمژه

برای تولد بابایی هم که یک ماه دیگست یه پارچه پیراهنی من یکی هم مامان جون خرید که مامان جون برد خیاط بدوزه شاید هم یکشون رو خودش بدوزهلبخند

امروز هم برای بابایی لباس زیر خریدم شاید بهش ندم تا تولدشزبان

مغازه نزدیک خونمون تبلیغ طراحی چهره رو زده بود نمیدونم عکس من و بابایی رو بدم بکشه؟

نظر شما چیه دوستای عزیزم؟

دوستدارم یه کار اینطوری یا یه شعر با خط زیبا برای تولدش بهش بدم و سوپرایزش کنمچشمک

اگه ایده ای دارید خوشحال میشم کمکم کنیدقلب

پ.ن:

نفسم دیروز برات سیب زمینی آبپز با یه کوچولو کره و شیر خودم  قاطی کردم بهت دادممژه

دوستدارم دوستدارم دوستدارم دوستدارممممممممممممممممماچ

 

        

                    

                

جیگرمنیماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سوسن
21 آبان 91 20:29
جیگرتو بخورم قند عسلم دلم واست یک ذره شده بود,وبلاگ جدید مبارکت باشه دلم برات تنگ شده رفیق احتمالا وبلاگمو عوض کنم حتما خبرت میکنم اگه بی معرفت وکم کم نظر میدم معذرت.


فدات بشم ما هم دلمون واست تنگیده خیلی.همش میگفتم سوسن جون نیستش یادش رفته ما منتظرشیم بخدا وقت نمیشه بیام چه خبر خوبی؟
خواهش میکنم عزیزم
مامان سید کوچولو
23 آبان 91 0:23
نیکی
24 آبان 91 2:21
غذا خور شدنه نینی مبارک الهه جون زود نیست؟ دکترش گفته ؟ آخه هنوز 6 ماهش نشده که؟
این ایده ای که برا تولد دادی که عالیه...حتی یه عکس سه نفره هم خیلی خوبه به نظرم...حتما این کار و بکن به نظر من از خرید لباس و عطر و ادکلن و ...جذابتره..ایشالله که به دل همسرتم بشینه
عکس آخریه چقدر ناز شده


به نظر من هم زوده ولی دکتر گفت میتونی یواش یواش شروع کنی اخه خودش خیلی مشتاقه مامانم میگه بهش غذا بدی بهتره.من هم دیگه کوتاه اومدم

به هر کی گفتم ایدمو رد کرد میگن خوب نیست عکس خوبه ولی طراحی موافق نبودن.عکس سه نفره هم که یکی دو ماه دیگه میریم آتلیه
خسته شدم از بس کادوی تکراری براش خریدم نمیدونم جه سوپرایزی براش داشته باشم؟