مهمونی هولهولکی
یه روز که سرکار بودم یه اسی برام اومد که شب خونه اید برای شب نشینی بیایم پیشتون؟
شماره رو نشناختم اخه قفل گوشیم خراب شده لمسی هم که هست نمیشه دیگه باهاش کار کنم گوشی داداشی دستم بود بعضی شماره ها رو نداشتمبهش اس دادم و بالاخره متوجه شدم که خانم پسرعمه بوده(همون که یه کوچولو همسن آرمین دارن) اصرار که برای شام تشریف بیارید اولش قبول نکرد ولی بعدش راضی شد
اون روز خیلی کار داشتم و سرم شلوغ بود نمیدونستم میتونم از پسش بر بیام یا نه خیلی استرس داشتم همکارام میگفتن نمیرسی باید بهش میگفتی نمیرسی یه روز دیگه بیان
میخواستم مرخصی بگیرم بیام ولی آقای رییس گفت اگه باشی بهتره که کلی توی دلم ذوق کردم که وجودم اینقده مهمه گفت میتونی زودتر بری با اینکه نگران مهمونی بودم ته دلم خوشحال بودم
سریع ماشین سوار شدم و حرکت کردم حدودا 3 یا کمی بیشتر خونه مامی بودم سریع وسایل آرمین رو جمع کردم ومنتظر شدم تا بیدار بشه تصمیم گرفتم مرغ شکم پر با سوپ شیر درست کنم دسر هم ژله با انار
نه میوه داشتیم نه مرغ نه قارچ
از مامی خواهش کردم بیاد کمکم آرمین رو بگیره تا به کارام برسم هرچی گفتم همشون نیومدن. داداشی بردمون فروشگاه خرید کردم سر راه هم فقط پرتقال بود گرفتم
همسری از سرکار برگشت بود و لالا تشریف داشت بیدارش کردم و گفتم جارو با تو بعدش برو میوه و قارچ بخر.
ظرف نشسته داشتم که مامی جونم شستشون و گردگیری کرد دستش درد نکنه اگه نبود اصلا نمیتونستمممنونم مامی جونم
من هم ژله رو درست کردم که انقده هول زدم لایه دوم خیلی ابمیوه ریختم تا شب نبست و اصلا مورد استفاده قرار نگرفت
وقتی میخواستم مرغ رو اماده کنم هرچی گشتم پیداش نکردم فهمیدم که تو ماشین جا مونده میخواستم گریه کنم اخه امکان داشت داداشی از شهر خارج شده باشه تندی بهش زنگ زدم اولش نمیگرفت یا جواب نمیداد وقتی باهاش حرف زدم گفت الان میارمشون ولی دیر اومد
پلو رو آماده کردم سوپ رو هم توی جندکارم گذاشتم تا خودش آماده بشه اولین باره توش سوپ درست میکردم همیشه توی قابلمه و خیلی آروم آروم سوپ درست میکردم.متاسفانه قارچ هم پیدا نشد همسری هرچی مغازه اطرافمون بود گشت ولی نبود من هم سوپ جو درست کردم
هنوز مرغ رو آماده نکرده بودم که مهمونا رسیدن حتی وقت نکرده بودم آبی به صورتم بزنم رفتم یه روسری زدم سرم اومدم بهشون خوش امد گفتم بعد دوباره رفتم سراغه مرغ خدارو شکر مامی بود باهاشون حرف بزنه همسری هم چایی درست کرد با شیرینی بردم براشون خیلی استرس داشتم همسری میخواست بهم روحیه بده ولی اصلا حوصله نداشتم از دستش ناراحت بودم بجای کمک رفته بود حمام البته کاری هم نمیتونست بکنه
خدارو شکر غذا با یه کوچولو تاخیر آماده شد و نوش جان کردن من که نفهمیدم چی خوردم موقع شام رفتم لباسمو عوض کردم بعد آرمین بیدار شد عزیز دلم خسته بود میخواست بغلم باشه یه دستی کمی خودم ولی اصلا نمیفهمیدم چی میخورم بهم نچسبید همه میگفتن عالیه خیلی خوشمزه است ولی سوپم نمکش کم بود. خلاصه بخیر گذشت همه چی خوب پیش رفت فقط من نفله شدم
بعد از شام کلی حرفیدیم و خوش گذشت و بچه ها شیطونی کردن و با هم صفا میکردن
درکل خیلی خوشحال شدم که اومدن ولی خانم پسرعمه ام مریضه میخواد عمل کنه ناراحتم واسشه کلی هم ازش خواستم که اگه رفت بیمارستان پسرشو بیاره پیش من.انشالا همه چی خوب پیش میره و زودی خوب میشه الهی آمین
بعداز رفتشون نا نداشتم کمی مرتب کردم بقیه ظرفها رو همسری شست البته بجز قابلمه ها که خودم شستم مامی جونم هم زحمت کشید بقیه مرغا رو تیکه کرد و شستم و بسته بندی کردم بعدش لالا
صبح توی مسیر همش خواب بودمالبته اکثر صبحا توی ماشین چرت میزنم تا برسیم تا رسیدم سرکار همکارم مشقاق و نگران بودم ببینن چی کردم
اینم عکس شازده کوچولوی من در جشن تولد طلایی