آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

مهمونی هولهولکی

1391/11/16 23:39
نویسنده : الهه
337 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز که سرکار بودم یه اسی برام اومد که شب خونه اید برای شب نشینی بیایم پیشتون؟

شماره رو نشناختم اخه قفل گوشیم خراب شده لمسی هم که هست نمیشه دیگه باهاش کار کنم گوشی داداشی دستم بود بعضی شماره ها رو نداشتمناراحتبهش اس دادم و بالاخره متوجه شدم که خانم پسرعمه بوده(همون که یه کوچولو همسن آرمین دارن)  اصرار که برای شام تشریف بیارید اولش قبول نکرد ولی بعدش راضی شدلبخند

اون روز خیلی کار داشتم و سرم شلوغ بود نمیدونستم میتونم از پسش بر بیام یا نه خیلی استرس داشتمنگران همکارام میگفتن نمیرسی باید بهش میگفتی نمیرسی یه روز دیگه بیانآخ

میخواستم مرخصی بگیرم بیام ولی آقای رییس گفت اگه باشی بهتره که کلی توی دلم ذوق کردم که وجودم اینقده مهمهاز خود راضی گفت میتونی زودتر بری با اینکه نگران مهمونی بودم ته دلم خوشحال بودم خوشمزه

سریع ماشین سوار شدم و حرکت کردم حدودا 3 یا کمی بیشتر خونه مامی بودم سریع وسایل آرمین رو جمع کردم ومنتظر شدم تا بیدار بشه تصمیم گرفتم مرغ شکم پر با سوپ شیر درست کنم دسر هم ژله با انارمژه

نه میوه داشتیم نه مرغ نه قارچابله

از مامی خواهش کردم بیاد کمکم آرمین رو بگیره تا به کارام برسم هرچی گفتم همشون نیومدن. داداشی بردمون فروشگاه خرید کردم سر راه هم فقط پرتقال بود گرفتم ناراحت

همسری از سرکار برگشت بود و لالا تشریف داشت بیدارش کردم و گفتم جارو با تو بعدش برو میوه و قارچ بخر.

ظرف نشسته داشتم که مامی جونم شستشون و گردگیری کرد دستش درد نکنه اگه نبود اصلا نمیتونستمقلبممنونم مامی جونمماچ

من هم ژله رو درست کردم که انقده هول زدم لایه دوم خیلی ابمیوه ریختم تا شب نبست و اصلا مورد استفاده قرار نگرفتزبان

وقتی میخواستم مرغ رو اماده کنم هرچی گشتم پیداش نکردمنیشخند فهمیدم که تو ماشین جا موندهاسترس میخواستم گریه کنم اخه امکان داشت داداشی از شهر خارج شده باشه تندی بهش زنگ زدم اولش نمیگرفت یا جواب نمیداد وقتی باهاش حرف زدم گفت الان میارمشون ولی دیر اومد نگران

پلو رو آماده کردم سوپ رو هم توی جندکارم گذاشتم تا خودش آماده بشه اولین باره توش سوپ درست میکردم همیشه توی قابلمه و خیلی آروم آروم سوپ درست میکردم.متاسفانه قارچ هم پیدا نشد همسری هرچی مغازه اطرافمون بود گشت ولی نبود من هم سوپ جو درست کردمعینک

هنوز مرغ رو آماده نکرده بودم که مهمونا رسیدنآخ حتی وقت نکرده بودم آبی به صورتم بزنم رفتم یه روسری زدم سرم اومدم بهشون خوش امد گفتم بعد دوباره رفتم سراغه مرغ خدارو شکر مامی بود باهاشون حرف بزنه همسری هم چایی درست کرد با شیرینی بردم براشون خیلی استرس داشتم همسری میخواست بهم روحیه بده ولی اصلا حوصله نداشتم از دستش ناراحت بودم بجای کمک رفته بود حمامابرو البته کاری هم نمیتونست بکنه چشم

خدارو شکر غذا با یه کوچولو تاخیر آماده شد و نوش جان کردن من که نفهمیدم چی خوردم موقع شام رفتم لباسمو عوض کردم بعد آرمین بیدار شد عزیز دلم خسته بود میخواست بغلم باشه یه دستی کمی خودم ولی اصلا نمیفهمیدم چی میخورم بهم نچسبید همه میگفتن عالیه خیلی خوشمزه است ولی سوپم نمکش کم بود. خلاصه بخیر گذشت همه چی خوب پیش رفت فقط من نفله شدمزبان

بعد از شام کلی حرفیدیم و خوش گذشت و بچه ها شیطونی کردن و با هم صفا میکردنلبخند

درکل خیلی خوشحال شدم که اومدن ولی خانم پسرعمه ام مریضه میخواد عمل کنه ناراحتم واسشه کلی هم ازش خواستم که اگه رفت بیمارستان پسرشو بیاره پیش من.انشالا همه چی خوب پیش میره و زودی خوب میشه الهی آمینماچ

بعداز رفتشون نا نداشتم کمی مرتب کردم بقیه ظرفها رو همسری شست البته بجز قابلمه ها که خودم شستم مامی جونم هم زحمت کشید بقیه مرغا رو تیکه کرد و شستم و بسته بندی کردم بعدش لالاخواب

صبح توی مسیر همش خواب بودمزبانالبته اکثر صبحا توی ماشین چرت میزنم تا برسیم نیشخند تا رسیدم سرکار همکارم مشقاق و نگران بودم ببینن چی کردمخنده

اینم عکس شازده کوچولوی من در جشن تولد طلاییقلب

                             

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نیکی
20 بهمن 91 18:18
وای من بدم اصلا اصرار نمیکردم!! خدا رو شکر که به خیر گذشت ایشالله که مشکل فامیلتونم حل شه


قربونتتتتتتتتتتتت
انشالا