آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

دکتر و گریه کردن

1391/9/3 2:35
نویسنده : الهه
316 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نفسمماچ

روز دوشنبه 29 آبان میخواستم ببرمت دکتر که بارون شدیدی گرفت و هوا خیلی سرد بودلبخند

ترسیدم سرما بخوری بخاطر همین نرفتیماز خود راضیساعت 11 بود آفتاب دراومدسوالزنگ زدم به مطب که گفت همین حالا بیا.تند تند لباس پوشیدم و رفتیم.

تا خانم دکتر رو دیدی شروع کردی به گریه کردننیشخند هرچی برات شعر میخوند با وسایلش سرو صدا میکرد فایده ای نداشت تا نگاش میکردی گریهخنده برای اولین بار بود که فوری گریه میکنی و اصلا کوتاه نمیایی هرکاری میکردیم باز هم اشکای خوشگلت سرازیر بود.زبان

هم برای چکاپ اورده بودمت هم برای جوشهایی که روی گونه ات درمیاری که خودم میدونم بخاطر بوسه بقیه استمتفکر دکتر گفت یه مدت بوسش نکنن اگه خوب نشد بیارش تا براش پماد بنویسم.

اقا جون که خودش با بوسه کردن صورتت مخالفه جلوی بابایی و مامان جونم میتونم بگیرم ولی بابا جون  و مامان بزرگابرو

بعد از مطب یهو تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان جونخوشمزهبارون هم گه گاه میبارید.قرار بود عصری برگردیم ولی یهو سرما خوردی فک کنم از پسر عمو جانت گرفته باشیمتفکرسرفه میکردی و بی حال بودیناراحت موندیم دیگهنیشخندپوشک نداشتیم دیروقت هم بود بارون هم میبارید زنگ زدم به دایی که با خودش یه بسته بخره بیاره ولی گفت دیر میادنگرانبابایی هم که ماشینو فروخته نمیتونست بیادناراحتیه پوشک همرام بود یکی هم اونجا داشتیم خلاصه تا شب سر کردیم با بدبختیافسوس

خاله با دختراش هم اومدن اونجا که بازم تا سارا بغلت کرد گریه کردیمتفکر شوهر خاله که همیشه بهش لبخند میزدی و میرفتی بغلش تا نگاش میکردی گریه میکردی.فک کنم به خاطر لباس مشکیش بوداز خود راضی

تا خواستم بهت شربت (زینک نمیدونم چرا دکتر برات نوشته؟سوالگفت همه چیت عالیه، البته دهنت برفک زده که یه شربت هم بخاطر اون داد) تا خوردیش حالت بد شد همه نگرانت شدن نمیدونم چرا از شربت بدت میادابرومولتی ویتامین هم که میخوری اینطوری میشیمتفکر نمیدونم چیکار کنم؟ البته مامان جون میگه خودتم همین طوری بودینیشخند

بابایی زنگ زد تا موضوع رو بهش گفتم البته باهاش دعوا هم کردم که چرا پسر عموتو که سرما خورده بود اورده بود خونهمنتظرمیخواست بیاد ولی جور نشد.

شب هم با مامان جون سه تایی روی تخت خوابیدیملبخند

فردا هم تا عصری اونجا بودیم بعد بابایی اومد دنبالم و برگشتیم خونهگاوچران

عزیزم خیلی شیرینی دوستدارمقلبهر روز با هم بیدار میشیم و کلی باهم بازی میکنیم البته دیگه نمیزاری به کارام برسمخوشمزهتا ازت دور میشم به سمتم میایی و التماس وار میخوای بغلت کنم الهی فدات بشمماچعشقیقلب

 پ.ن :

کوکی میکری درست کردم خیلی عالی بودخوشمزه. از نیکی و هانیه جونم ممنونمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آرین و مامانی و آرتین
4 آذر 91 19:58
سلام الهه جون خوبی؟
ممنون از مطالب مفیدی که گذاشتی خیلی به دردم خورد
آرتین هم سرماخورده بود ولی بابایی هیچی دارو براش نگرفت فقط قطره بینی میریختیم تو دماغش
راستی یه سوال شما مگه غذا شروع کردی که پوره هم میدی آخه اول باید فرنی بدی و حریره!
اگه جوش میزنه یه ذره خیلی کم اندازه نوک انگشتت بتامتازون بزن خیلی خوبه و زودی میره منم رو لپ آرین میزدم ولی کم بزن بچه ها پوستشون لطیفه
بووووووووس


سلام مامانی خوش اومدی
برای سرما خوردگی بجز قطره توی بینی اش هیچی بهش ندادم.شربتها رو دادم یکیش مال برفک دهنش بود یکی هم تقویتی
اره شروع کردم خیلی کم فرنی و حریره بادام برای تنوع هم پوره و سوپ درست میکنم.بوسسسسسسسسسسسس